باسلام
خانومی ۲۶ ساله هستم ۳ ساله ازدواج کردم همسرم ۳۴ ساله هستن و طبقه پایین خونه پدرشوهرم زندگی میکنیم من شخصیتی کاملا مستقل دارم با اینکه تک دختر هستم اما شوهرم پنج تا خواهر برادر داره و کاملا وابسته به خانوادش هس جوری ک از زندگی من کم میزاره خرج پدر مادرش میکنه که هیچ نیازی ندارن اینم بگم ک من اصلا حساسیت راجب این قضیه نشون نمیدم که اگه بدم کل حقوقشو خرج اونا میکنه همسرم هرشب ۳ ۴ ساعت منو تنها میزاره میره طبقه بالا پیش مامان باباش ما حتی * فروشگاه خودمون دوتا نمیتونیم بریم اونا همیشه همراهمون هستن تو خونه در روز شاید ده کلمه بامن حرف بزنه تا میخوام حرف بزنم پشتشو میکنه میگه حرف نزن خستم حوصله ندارم ما تاالان یکبار دوتایی مسافرت نرفتیم هربار ک بهش میگم میگه مرخصی نمیدن مسافرت خرج داره اما کافیه مادرش لب تر کنه ساکشو بسته اماده مسافرت و منو هم مجبور میکنه همراهشون برم هفته پیش سر رفتن به مشهد باز بامن بحث کرد و من برای اولین بار مخالفت کردم گفتم نمیام خودت با مامان و داداشت برو منو اورد خونه بابام و کلی بحث با خانوادم کرد و اخرش گفت دیگه تا همیشه خونه بابات بمون قبلا سه چهار بار پیش اومده بود سر هر موضوعی بحث کرد و منو اورد خونه بابام اما نهایت یکی دوروز بود اما این سری یک هفته گذشته و با اینکه بهش اسمس دادم جوابمو نداد بهترین کار الان بنظرتون چیه لطفا کمکم کنید من واقعا هیچ میلی برای ادامه زندگی باهاش ندارم اما وقتی خانوادمو میبینم ک مث اسپند رو اتیشن میگم برم تو اون خونه عذاب بکشم بهتره تا پدر مادرمو ناراحت ببینم