سلام ببخشید من دختر ۲۴ ساله هستم و به شدت دچار وسواس شدید فکری هستم من از تنها شدن و رها شدن از اینکه جلو بقیه ادم بدکاره یا بدی جلوه بشم متنفرم همین باعث شده تا خودمو کنترل کنم اما دیگه از حد نرمال خارج شدم و به طوری که تمام خاطرات گذشته ام هزار بار مرور میکنم که مبادا خطایی از من سر زده باشه و هر بار ساعت ها طول میکشه تا اثبات کنم که اینکار رو نکردم و به حدی میرسه بعضی وقتا به خودم شک میکنم .منو همه قبول دارن و خیلی از من توقع های بالا دارند و این منو حشت زده میکنه که اینا رو حتی با کسی بگم به مادرمم میگم میگه از بیکاریه اما من فرار * شدم از خودم از تنها موندم و از هجوم این افکار فراریم اما از وقتی که کارمو از دست دادم و عروسیمم به تاخیر افتاده خیلی بیشتر شده وسواسم و به نامزدم دو الی سه بار گفتم گفت مگه به خودت شک داری مادرم دعوام گرد که چرا انگ رو خودت میزاری میگم که راهی برای گفتن انچه تو ذهنمه نیست واقعا از این مدل بودنم لذت نمیبرم خیلی ازارم میده و دلنگرانم که نکنه عروسیم بهم بخوره اونوقت بقیه در مورد من چی فک میکنن و نامزدم شرایطش رو نداره و میترسم سرکار باشم میگم من اهل کاری نیستم اما بقیه وقتی عروسیت بهم بخوره اینو درک نمیکنن و تهمت و انگ بهت میزنن نمیدونم هر شب ارزوی مرگمو میکنم اما هنوز زنده ام