سلام.خسته نباشین.طولانیه ولی خواهش میکنم همشو بخونین.من از بچگی با پسرا بیشتر احساس راحتی میکردم طوری که اکیپ بچگیم متشکل از3تا پسر بود و فقط 1 دوست با جنسیت دختر داشتم ک توی بازی ها هم همیشه بدم میومد زن باشم.همیشه دلم بزن در رو میخواست جوری ک ارنج و زانوم همیشه زخمی و خونی بود.علاقه ای به بازی های دخترونه نداشتم و 24 ساعته یا دنبال بازی بود یا دوچرخه سواری.از طرف مادرم تحت فشار بودم و هستم ک دخترانه رفتار کنم خیلی سعی کردم ولی نتونستم.توی ابتدایی فهمیدم به دخترا کشش دارم و چون بچه بودم نمیدونستم کشش چیه فقط فکر میکردم یه ادم بد و بی تربیت ام! عذر میخوام ولی دنبال بهونه بودم برجستگی های بدنشونو ببینم!توی همون ابتدایی یکی از دوستامو خیلی دوسش داشتم و حتی چن بارم بهش گفتم چه اشکالی داره من عاشقت بشم!جدی میگفتمااا...بعدش با ورود به راهنمایی حسم از بین رفت .وارد راهنمایی که شدم ب دختری شدید علاقه پیدا کردم.رسم عاشقش شدم و کل مدرسه ایمان به این عشق اورده بودن! اون دختر هربلایی سرم اورد و هربدی میتونست بهم کرد تا ازش دل بکنم ولی به پاش موندم و نتونستم دل بکنم...خودشم کم کم عاشقم شد...دختری که یه شهر تو کف زدن مخش بودن و غرورش ازش کوه یخ ساخته بود عاشق من شد!خنده هاش صداش لمس دستاش بغل کردنش ضربانمو میبرد بالا! تو مدرسه جوری بودم ک شده بودم کراش دخترا ب خاطر رفتارام و کارام و اون دختری که دوستش داشتم هم حرص میکشید از اینکه دور و برم پرررررررر بود از دختر...نمیتونستی * لحظه پیدا کنی که دختری دورم نباشه...همشونم ک سعی در به چشم اومدن داشتن...اولاش میگفتم بحران نوجوونیه میگذره تموم میشه ولی وقتی بیشتر فکر کردم دیدم از بچگی اینطوری بودم و همیشه از ترس پنهون میکردم.تو راهنمایی میگفتم برم دبیرستان خوب میشه و دبیرستانم در شرف تموم شدنه و میشه 5 سال که هر روز عاشق تر از دیروزم با این تفاوت ک این حس به وضوح قابل تشخیصه که چقدر توی هردومون پختته تر شده!همیشه موقع عید سر لباس خریدن دعوا بود. صدام و لحنم طوریه که یکی صدامو بشنوه نمیتونه جنسیتمو تشخیص بده.هیچ عشوه ای ندارم و سعی کردم اما حالم بهم میخورد!دیدم ک هر دختری یه ناز ذاتی داره ک من ندارمش چون دختر نیستم!بارها سعی کردم قبول کنم دخترم و دخترونه رفتار کنم و هیچوقت کسی نفهمید چه دردی سر این کشیدم...جوریه که مامانم بارها گفته تو باید پسر میبودی یا گفتن الان پسرونه بپوشی بری بیرون محاله بفهمن .تو خونه لباسای مردونه میپوشم و از بچگی از برجستگی های بدنم متنفرم و به بالاتنم پارچه میبندم تا برجستگیم دیده نشه.وقتی مردی بهم ابراز علاقه میکنه هیچ حسی بهم دست نمیده.خنثی.قبنا میگفتم چرا من واکنشی ب ابراز علاقه پسرا نشون نمیدم؟در حالی که وقتی دختر مورد علاقم چیزی میگفت قلبم به وجد میومد...هیکلم چهارشونس و قدرت جسمیم خیلی بیشتر از دختراست.براحتی بغل میکنم بلند میکنم دخترارو.توی مهمونیا همیشه کنار پدرمم و بین جمع مردا میشینم و قاطی خانمها نمیشم.خیلی اخلاقا دارم ک باعث شده دوستام با اسم پسرونه صدام کنن.همیشه شخصیت یه مرد و حالت حمایت گرانه و حامی بودن یه مرد رو داشتم و دارم. همیشه حالت فاعل بودن رو دارم و مفعول بودن اصلا قابل هضم نیس برام...(روابط جسمی نداشتم.ب جز بوسیدن چون فعلا ک جسمم مونثه بیشتر از این گناهه)شدید غیرت دارم و مثلا وقتی دختر مورد علاقم تیکه میشنوه دست خودم نیست دعوا راه میوفته طرفو جر میدم!(رزمی کارم) دست خودم نیس یکی به دختری نگاه کنه غیرت ناموسیم میزنه بالا!انگار که مثل خواهر خودم باشن.نسبت به دخترموردعلاقمم ک هیچ دیگه...راجبش با یه دختری که 6 ساله منو میشناسه و خودشو رقیب عشقی دختر مورد علاقم میبینه حرف زدم و گفتم چیا دیدی ازم ک تضادن با یه دختر؟ گفت خیلی از اوقات رفتارایی کردی ک شک کردم رسما ک خودتو زدی ب دختر بودن!دست خودم نیست حتی * بار همون دختر مجبور شد پیشم لباس عوض کنه و جای دیگه ای نبود من سعی کردم نگاش نکنم سرم پایین بود...وقتی نصفه لباس پوشیده بود هنوز و حوله داشت نگام افتاد بش و ناخوداگاه از پشت کشیدمش تو بغلم...اصلا نمیتونم چجوری توصیف کنم!رفتارام حالتام توی حالتی ک خود واقعیمم همش مذکره!همشششش!