من یه دختر ۱۸ ساله هستم که خیلی ساله پدر و مادرم از هم جدا شدن و من و خواهر کوچکترم با پدرم زندگی میکنیم، مدتی هست که نمیتونم با عقاید پدرم کنار بیام و مدام احساس میکنم( طبق شواهد و چیزهایی که از پدرم دیدم) که ایشون گاهی مخالف اصول شرعی و درست و اصولی عمل میکنه و گاهی همه * حرفهاش الکیه و خودش با حرف هایی که میزنه خیلی فرق داره و از طرفی هم این همه سختگیری های بی مورد که برای ما داره هیچ کدوم رو خودش رعایت نمیکنه و مدام هم در مورد ما فکر بد و غیر واقعی میکنه و به ما در مسائلی که حتی خودمون هم تعجب میکنیم بسیار شکاک و بد تینته و همیشه در یک مکان عمومی که با هم میریم چهره * خشمگین و عصبانی به خودش میگیره، طوری که واقعا من احساس افسردگی میکنم، وقتی بقیه رو میبینم که چیزایی که برای من حسرته و تجربه شون برام رویاست حق طبیعیشونه و راحت زندگی میکنن و باباشون باهاشون رفیقه و بد تینت نیست واقعا غصه میخورم، توی این سن به آدم فوق استرسی، پُر فکر و غمگین تبدیل شدم. چند روزی هست که پدرم رفتارهای خیلی مشکوکی داشت و تا دیروقت بیرون بود وقتی ازش پرسیدم کجا بودی عصبانی شد که تو حق نداری بدونی من کجاها میرم و چکار میکنم اصلا به تو چه ربطی داره چرا کن باید به الف بچه جواب بدم و ... درصورتی که من هیچ چیز پنهانی با پدرم ندارم همیشه موبایلم دستشه نه رفیقی دارم نه دوستی نه بیرون میرم هیچی و هیچی و واقعا گاهی حس میکنم لیاقت من نیست با باهام اینطور رفتار بشه، کلا پدرم هیچ وقت قبول نمیکنه که داره اشتباه فکر میکنه و باید گاهی رفتارش رو اصلاح کنه همیشه فکر میکنه اون داره درست میگه و افکار و رفتارش خیلی هم درسته. من یه سری خط قرمزها توی زندگیم دارم و دوست ندارم خودم و یا حتی با کسی که زندگی میکنم جایی برخلاف مسیر درست و انسانی گامی برداشته بشه خیلیاین مسائل برام اهمیت داره و مدام فکرم رو درگیر کرده، از اونجایی که بارها از بچگی تا به حال خطاهایی از پدرم دیدم و مدام توی ذهنم مرور میشن و نمیتونم بهشون فکر نکنم و الان و همیشه به پدرم گفتم که ازدواج کنه و من مخالفی ندارم. از اونجایی که من هیچ وقت به پدرم بی احترامی نکردم و همیشه سعی کردم حداقل به خاطر حرمت هایی که ناخواسته بین فرزند و پدر بر گردنمه بهش احترام بذارم، من چطور با این رفتارهای نادرست پدرم کنار بیام؟خیلی وقتا میخواستم که خودم برم پیش همه کسانی که با پدرم در ارتباط هستن تا به اصل ماجرا پی ببرم اما میترسم از اینکه اون چیزهایی که باید رو بشنوم چون دیگه هرگز نمیتونم به زندگی با پدرم ادامه بدم. ممنون میشم اگر راهکاری ارائه بدید. ببخشید که طولانی شد.