سلام من کلاس هستم بودم عاشق داداش نامزد دختر خالم شدم و از طریق دختر خالم فهمیدم اون پسره هم منو دوس داره و از اون موقع منو پشره باهم وارد رابطه شدیم همینجوری میگذشت اون واقعا. عاشقم بود و منم همینطور خیلی روم حساس بود و غیرتی بود و نمیذاش با پسر خاله هام یا پسر عموهام گرم بگسرم میگف ت مال منی فقط دوس ندارم اونا انقد باهات راحت باشن یا نگات کنن همیشه کلیپ از خیانت میفرستاد میترسید بهش خیانت کنم یا تنهاش بزارم ولی من اونقدر عاشقش بودم و هستم ک ب خودم اجازه نمیدادم ب پشری نگاهم کنم میگفتم نگاه کنم بهش ب اون خیانت کردمپسر دعوایی بود و یکی دوبار شر من با رفیقاش دعوا کرد کلا عاشقم بود دیگ منتظر بود یکم یزرگ تر بشیم و زمان بگذره کاراشو راست و ریس کنه بیاد خواستگاریم
اولاش من زیاد نمیتونستم باهاش حرف بزنم شاید هفته ای * بار شیش ماه همینجوری گذشت ولی اون میگف خودتو ناراحت نکن یه سال * بارم بم زنگ بزنی برام کافیه صداتو بشنوم چون من دوست دارم فقط منتظرم ک بیام خواستگاریت و واقعا میدونم اولین دختری بودم ک باهاش بودماونقدر دوسم داشت ک نگو ب دختر خاله هامم میگف یا ب داداشش حتی مامان ایناهم میدونشتن دوسم داره با اینکه پسر مغروری بود و ب دختر اهمیت نمیداد ولی برا من اینجوری نبود حتی جلوم گریه هم میکرد میگفیه سالی گذشت تا اینکه خانواده مامانم اینا فهمیدن منو اون پسره باهمیم ولی ب بابام چیزس نگفتن حتس الانم بابام چیزی نمیدونه بماند ک چقد از داییم اینا کتک خوردم تمام تنم کبود بود ولی حتی اون موقع هم ب مامانمگفتم من دوسش دارمتا اینکه بعد از چن روز تونستم بهش زنگ بزنم بهش گفتم ک دیگه باید تموم کنیم واقعا نمیخاستم تموم کنم ولی مجبور بودم این حرفارو بهش بزنم اصلا ب فکر خودم نبودم فقط ب فکر این بودم ک اتفاقی برا اون نسوفته داییم اینا بلایی سر اوپ نیارن اون وقتی فهمید ک کتکم زدن داد زد عصبانی شده بود میگف میخام بلایی سر داییت بیارم غلط کرده خانوم منو زده وقتی آرومش کردم بهش گفتم ک تموم کنیم زد زیر گریه گف چی میگی نامرد دلت میاد اینو بگی ت تموم زندگیمی اسرار کرد التماس کرد ک تموم نکنیم گف خودم همه چیو درس میکنم باید بزاریم یکم بگذره ک اروم بشن بعد میام خواستگاری انقد میام میرم ک ترو بهم بدن خلاصه منو قانع کرد دوباره باهم بودیمولی واقعا میدونم ک اون پسره دیوونم بود عاشقم بود چون ب دختر خالم ب داداشش حتی ب مامان و باباش گفته بود و منم خیلی دوسش داشتم البتع اینو بگم ک ما همسایه بودیم یه سال دیگ گذشت و ما خونمون از اونجا جا به جا شد من خیلی ناراحت بودم اون گف دیوونه هیچی منو ت رواز هم جدا نمیکنه البته اینو بگم ک منو پسره چن باری تنها همو دیدیمما اومدیم خونه جدید و دوباره باهم بودیم هر بار از جدایی حرف میزدم شروع میکرد داد و بیداد میگف اسم جدایی رو نیار اومدیم خونه حدید چن وقت باهم بودیم منم طبق روال یه روزی ک تو خونت تنها بودم خوشحال زنگ زدم بهش ک باهم حرف بزنیم دیدم جواب نمیده 10بار زنگ زدم رد تماس میزد تعجب کردم ک چیشده اون امکان نداشت جواب منو نده همین طور بهش زنگ میزدم ک دیدم دختر خالم بهم زنگ زد صداش ناراحت بود گفتم چیشده گف دیگ بهش زنگ نزن گفتم چی میگی گف خودش کردم داشتم دیوونه میشدم دیگ جوابمو نداد منم چون مغرور بودم ک غرورمو شکسته از همه جا بلاکش کردم دیدم * روز با * اکانت یکی بهم اس داد گف اونه با اکانت پسر عموش بهم اس داده بود قسم داد ک بلاک نکنم گفبزاره حرفامو بزنم گف اصن نمیدونم چرا اینجوری کردم اشتباه کردم ت منو ببخش منم عاشقش بودم هر لحظه منتظر بودم بهم اس بده ولی واقعا نمیتونستم همینجوری قبول کنم دوباره باهاش باشم خیلی بهش حرف زدم اونن یه عکس برام فرستاد ک تو خیایون بود ساعن2شب بود داشت گریه میکرد اشکاشو دیدم آتیش گرفتم ولی بهش گفتم * بار رفتی دیگ برگشتی در کار نیس بلاکش کردمیه مدت رف دانشگاه افسری ولی ب داداشش گفته بود من اگه اینجا باشم اونازدواج میکنه ب خاطر من از دانشکده اغسری انصراف داد برگشت شهرمون ک خاک توسرشچن بار دوباره ب دختر خالم گفته بود حالمو پرسیده بود گفته بود عاشقمهمنم از اون روزی ک ولم کرد یه لحظه نیس ک از فکرش در بیام هنوزم عاشقشم اگ تموم دنیاهم بدیشو بگن برا من فرقی نداره من عاشقشم هر روز و هرشبم شده گریه همیشه از دختر خالم حالشو میپرسم من الان کلاس11هستم اونم20سالشهنمیدونم چیشد ک رفت ولی واقعا خیلی دوسم داشت الانم داره ب دختر خالم میگه حتی با خانوادش دعوا کرده بود سر من گفته بود همش تقصیر شماس اینارو دختر خالم بم میگه ولی نمیدونم چرا دیگ نمیخاد باهام باشعواقعا دارم دیوونه میشم من خیلی دختر شیطونی بودم ولی الان از وقتی اون رفته همه فهمیدن ک گوشه گیر شدم همیشه با دختر خالم درد و دل میکنم اونم میگه ک هنوز دوسم داره ولی نمیدونم ک چیشد اون روزای خوبمون خراب شد میدونم ک اولین دختری بودم ک باهاش بودم ب خاطر منم خیلی کارا کرد رفیق باز بود میدونست من بدم میاد دور رفیقاشو خط کشید دعوایی بود ولی ب خاطر من دعوا نمیکردولی واقعا چشام ب نظرم وقته دیگ کور بشه چون هر دقیقه براش گریه میکنم خیلی دلم برا صداش تنگ شده و اصلااااا هم نمیخام فراموشش کنمچیکار کنم ک دوباره برگرده و مث قبلا عاشقم باشه لطفن راهنماییم کنید واقعا اگ اون نباشه امیدی ب زندگی ندارم الانم با خبرایی ک ازش از دختر خالم میگیرم زندم وگرنه خودمو میکشتم میخام ک برگرده چیکار کنم؟ لطفا اصن نگید فراموش کن چون نمیتونم و نمیخام فراموش کنم شرمنده خیلی طولانی شد لطفا راهنماییم کنید چون من اصلا نمیتونم برم پیش مشاور محیط رندگیمون جوری نیس ک برم پیش مشاور حتی تنها هم نمیتونم برم بیرون فقط آنلاین تونستم حرف دلمو بزنم لطفا جوابمو بدید و کمکم کنید
