من واقعا حالم بهم میخوره از پدر و مادرم
اونا منو خورد کردن و هروقت میخوام منطقی باهاشون حرف بزنم فکر میکنن دارم حاضر جوابی میکنم...
خیلی رو مخمه من از جمله تنها وظیفت درس خوندنه بدم میاد
و وقتی میگم اینو نگو من از این جمله بدم میاد نمیفهمه
اون بیو گرافی که گذاشته بودم با عکس اوت مجسمه هه
ورداشته بهم میگه این چه عکس پروفایلیه این چه بیوگرافیه ورداش دار برای درس مناسب نیست
بهش میگم من خودم بدن و عقل جدا دارم
میگه اها یعنی پس هرکاری دلت خواست باید بکنی میگم نه هرکاری ولی تصمیم بعضی چیزا باید دست خودم باشه ادم وقتی عصبیه حرف نمیزنه
به خانم برخورده رفته به بابام گفته فلان فلانه حاضر جوابه اینجوریه اونجوریه
نمیدونه که چه رفتاری باهام میکنن اینا
خودش بدتر از همس بش میگم من نمیتونم با مامان یه باشگاه برم دوست ندارم
میگه یعنی چی که دوست نداری باید بری
میگم من خب نمیتونم باهاش ورزش کنم(چون میدونم اون موقع چون شاید خودش بهتر از من ورزش کنه ورداره تیکه بندازه بم اعصابمو خورده کنه)
میگه اصن نرو نرو تکواندو ام دوست نداشتی تابستون نرو
حالا مامانم همین حرفایی که بس میگمو ۱۰۰ تا گذاشته روش گفته به بابام بابام اعصاب خورد دیشب هرچی گفتم دعوا کرد هرچی ها
برم با مشاور مدرسه حرف بزنم؟
اگه ورداره به مامان بابام بگه که فلانه بهمانه برید مشاوره خب شاید منطقی بازی در بیارن جلو مشاور ولی برسیم خونه دعوا میشه چرا از ما اونجوری گفتی و....
بابام میگه تا وقتی خونه منی تو حق نداری سلیقه جدا داشته باشی هرچی ما میگیم همون میشه
مامان میگه مسائلی که در مورد توعه به تو ربطی نداره مربوط به منو باباته
مامانمم که کتک میزنه
وقتی دوستام خودزنی میکردن من میگفتم این چه کاریه اینا میکنن به روحشون رحم نمیکنن چرا بدنشون ولی خودم الان این کارو میکنم
دیگه نمیتونم تحمل کنم حتی به خودکشی ام فکر میکنم
دوستم که دقیقا شرایطش مثل منه میگه مامان باباتو راضی کن برید مشاوره میگه خودم سرش کتک خوردم ولی ارزششو داشت
ولی من دل و جرئت اونو. ندارم میترسم با مامان بابام از این چیزا صحبت کنم
چیکار کنم؟؟؟
ببخشید طولانی شد