من و زنم 4 سال پیش عقد کردیم و 2سال که زیر یه سقف زندگی میکنیم. باهم همکار بودیم.من 36 ساله و خانومم 32 ساله هستیم. همسرم یه مدت کارورز بود پیش خودم البته اون موقع فقط دوست بودیم و همکار بعد از محل کار ما رفتن و بعداز چند ماه من یه کار پیش یکی از همکارام واسشون جور کردم.ما کارشناس فضای سبز هستیم و محل کارمون توی پارک ها و جنگل هاست. بعداز یه مدت کار کردن پیش دوستم که خودم معرفی کردم بهم متوجه تغییراتی شدم توی رفتار همسرم.گذشت تا شک کردم به ارتباطشون و از همسرم سوال کردم که چه رابطه ای دارین و انکار کرد. بعداز یک سال ما نامزد شدیم بصورت رسمی و همسرم دیگه پیش اون اقا کار نکردن و خونه نشین شدن با میل خودشون.نامزدی ما 3ماه طول کشید بعد عقد کردیم و بعد از 6 ماه از عقدمون رابطه جنسی برقرار کردیم که متوجه شدم همسرم دختر نیستن و توی این مدت به من چیزی نگفتن. حتی راجب این قضیه که دیگه لو رفته بود میگفتن نوعش همینطوریه. گذشت تا بعداز اسرارهای من بعداز یک ماه بالاخره گفتن که همون همکاری که من بهم معرفیشون کردم بهشون توی جنگل تجاوز کردن و تهدیدشون کردن و این قضیه یک سال ادامه داشته. چون دیر گفته بودن دیگه نمیشد شکایت کرد و ما به مشاوره میرفتیم چون من دچار عذاب وجدان شده بودم.بالاخره گذشت جلسات مشاوره.بعداز دوسال بالاخره رفتیم زیر یک سقف. اینم بگم که همسرم 3تا خواهر داره که طلاق گرفتن و دوباره ازدواج کردن.خونواده منم اصلا تمایلی به ازدواج ما بخاطر طلاق خواهراش نداشتن و فقط واسه خواستگاری به زور من اومدن و من عقد و عروسیو تنهایی انجام دادم بدون حضور خونوادم.
توی این مدت که عقد بودیم خونواده همسرم پیشنهاد دادن که من جهیزیه جور کنم و اونا بجاش یه خونه نوقلی میخرن و میدن زنم تا ما اجاره ندیم. من جهیزیمو جور کردم ولی اونا بعدش علنا گفتن خونه ای در کار نیست و منم وظیفم بوده جهیزیه بگیرم!
توی این مدتی که ما زیر یه سقف بودیم خونوادش خیلی تاثیر روش دارن و دخالت میکنن و منو با مردای دیگه مقایسه میکنن و مستقیم بهم میگن.حتی میگن هنوز خواستگار داره که میخوادش.
توی این مدت زندگی مشترک که 2سال شده چندبار خونه رو ترک کردن بخاطر خونوادشون. بار اول من عمل داشتم و بعداز ترخیصم از بیمارستان باید یک ماه توی خونه بستری میشدم بخاطر بخیه های عملم.روز دوم استراحتم توی منزل خواهر زنم و دومادشون از شهرستان اومدن خونه پدر خانومم اینا که زنم براحتی به من گفتن دلشون تنگ شده باید برن بهشون سر بزنن و راحت منو تنها ول کردن البته دعوا کردن در مقابل مخالفت من. و رفتن.ولی قرار شد بعداز 3روز برگردن که بعدش من هرچی زنگ میزدم صدای مادرشون کنار همسرم میومد که بگو توباید بیای دنبالم برم گردونی!
این شد یه قهر که 2ماه نزاشتن بیاد.و شکایت مهریه کردن.
بقهر بعدیم مادر خانومم به زنم زنگ زد که درحال غذا درست کردنه واسش کشک بیاره که فاصله خونه ما تا خونه اونا30کیلومتره.من مانع شدم و رفتم سرکارم بعداز کار برگشتم دیدم رفته و دوباره خونوادش نگهش داشتن و لیچار به من گفتن که تو نباید مانع شی حتی خودت باید برسونیش و دوباره مهریه شکایت کردن که اینبارم بعداز چندماه رضایت داد زنم.
قهر سومشونم به زور خواستن برن مسافرت مشهد که مثل چنتا مسافرت قبلشون خواستم تنها نبرنش و منهم باشم باهاشون که طبق معمول گفتن نه تو نیا.اینو خونوادش گفتن.
همسر من همراهشون رفت و الان یک ساله تقریبا برنگشتن پیش من و فقط طلاق میخوان.دوباره شکایت مهریه کردن و اینبار درحال قسط دادن هستم.منم شکایت کردم و عدم تمکینشونو گرفتم. خونوادش توی این یک سال اصلا محل نمیدن بهم. خودشونم از همه جا بلک کردن منو. هراز گاهی مخصوصا این 5ماه آخر یواشکی بامن قرار میزاشتن و میرفتیم بیرون و خرید و بعضی وقتا رابطه زناشویی.
به صورت اتفاقی دوتا قضیه رو متوجه شدم.همون اقایی که گفتم بهشون به قول خودشون تجاوز کرده بودن که البته ایشونم متاهل هستن و 3 فرزند دارن.برحسب اتفاق نزدیک خونه اینا دیدمشون اخر شب.دقیقا همونجایی که من یواشکی وای میستادم تا کسی نبینه منو و بتونیم بریم بیرون.اون اقا تا منو دیدن در رفتن منم همون شب به همسرم گفتم که فلانیو دیدم ایشونم دوباره بلکم کردن بجای توضیح دادن و بعداز چند روز گفتن شاید همینجوری اونجا وایساده.
مورد دوم اینه که من اتفاقی یه پیامک بدون پاسخ روی گوشی زنم دیدم که احساسی بود و معلوم بود رابطه بهم خورده و طرف داشت التماس میکرد به زنم.شماررو توی ذهنم سیو کردم و بعد باگوشی خودم چک کردم و کلی تحقیق کردن فهمیدم همدانشگاهی 10 سال پیش زنمه .اینبار خودم از طرف اون اقا و زنم با ایدی جعلی بهشون جداجدا پیام میدادم که متوجه شدم درارتباط هستن باهم.اون اقا ساکن شهر دیگه ای هستن.
منم مستقیم زنگ زدم به اون اقا و علتو پرسیدم ایشون گفتن که ما میدونستیم عقد بودین ولی نگفته بودن تشکیل زندگی دادین و از قول همسرم گفتن که گفته نامزد
* بوده به هم خورده.
این خانوم متوجه شدم با یه خط دیگه ام که به اسم من بوده و دست ایشون با چندنفردیگه ام از همدانشگاهیاشون ارتباط عاطفی دارن.
من ذهنم خیلی خستس و از درون داغونم.فکر نمیکردم کسیو که انقدر عاشقش بودم اینجوری شه.
ایشون مشکل تکانه هم دارن که روانپزشکشون اعلام کردن ولی مداوا نمیکنن خودشونو. تمام این روابطشونم فقط نت و پیامکی و بطور کا مجازیه و فیزیکی نبوده.الانم میگن بهم که طلاق بگیریم باهات دوست میمونم و ازم خواستن رابطه جنسی هم بعداز طلاق داشته باشیم و توضیحم میدن که چون نمیتونن با کسی سکس داشته باشن بجز من.اینم میگن که اگه طلاقم بدی ممکنه چون از دستت میدم برگردم سمتت. درکل همیشه میگن دوست دارم ولی نمیتونم زیر یه سقف باتو باشم و جدیدنم میگن باید خیلی پول داشته باشی تا برگردم.این حرفایی که میزنه نشونه ارامششون نیست.
به نظرتون من چیکار کنم با خودم با زندگی مشترکمون؟
ایا مشکل روحی روانی دارن که اینجوری با پسرا برخورد میکنن و با من؟
ممنون میشم جواب بدین
یادم رفت یه نکته مهمی بگم که خونواده من خیلی کم محلش میکردن و هروقت میبردمش خونه مدرم همشون میرفتن تو اتاق. الان از همه اونا متنفر شده و میگه کینه به دل گرفته و میگه بالاخره زیر ماشین میکنمشون.