سلام
من یه دختر ۱۹ساله ام ک دوست پسرم ۲۱سالشه
راستش من از سن ۱۴سالکی عاشقش شدم و اونقد دیوونش بودم ک همش بیقراری و گریه داشتم
بعد پسر همسایمون بود و خودش هم خیلی بهم نگاه میکرد
بعد من یکسال بعد پیجش رو پیدا کردم و براش پیام دادم اما نگفتم عاشقتم
خودش یک ردز بعد بهم گف دوست دارم
و گف من از اول عاشقت بودم و حتی قصدم ازدواج بود
و باباشم ب شوخی ب بابام گفته بود
بعد کلا همه چی اوکی بود برام کادوی گرون و شیک خرید
باهام عالی بود و حتی خانواده هامون فهمیدن و دوتامون رو دعوا کردن ولی بازم دوسم داست و میگف باهم باشیم
بعد سر اینکه دیدیم خانواده ها خیلی دارن باهم بد میشن و خودش هم کنکور داش جدا شدیم به مدت ۶ماه.
بعد اون توی ۶ماه دانشگاه رفت حتی رفت یک ماه یه جایی ک پر از دختر بی حجاب و ....
ولی دوباره برام پیام داد و من اصلا باورم نمیشد
و دوباره اوکی بودیم و بهم میگفت دوست دارم اندازه اشک گنجشک
بعد من دیدم داره سرد میشه باهام بش گفتم دلیلی داره گف اره
بخاطر شغل پدرش مجبور بودن برن همونجایی ک پر دختر بی حجابه برای زندگی تا همیشه
بعد بهم گف من نمیخام برم اونجا و تو اینجا باشی بعد وابسته من باشی و هی بخواییم ناراحت باشیم ک چرا دوریم ازهم و دلتنگ هم بشیم و ....
و نمیخام عذاب بکشم
و چون واسه همیشه میرم دیگ نمیتونیم بهم برسیم و تو ام عذاب میکشی و...
بعد من خیلی باهاش صحبت کردم و گفتم دور شدن دلیل بر جایی نیست و اینا اما گفت من حوصله عشق و عاشقی ندارم و حتی من رو آنفالو کرد و از یه جایی هم مسدودم کرد ک پیجش رو نبینم بعد میگف چون استوری بزاریم هی براهم هی درگیر میشیم و دوریم از هم و دلتنگ هم میشیم و عذاب میکشیم و من ارزش ندارم عذاب نده خودتو...
بعد کلا از هر لحاظی هم خیلی پسر عاقلیه و ابدا احساس نداره و اینو فقط من نمیگم کلا خانواده دار و عاقلن.و اصلا اهل رل زدن و اینا نیست و نبود قبل من ک منم خودم رفتم سمتش.فقط بهش گفتم یروزی بخوایی ازدواج کنی بیامن گف باشه.
بعد ایا به نظرتون تصمیمش درست بوده و واقعا بخاطر همین چیزایی بوده ک خودش میگه و بخاطر عقل و فکر زیادشه؟؟؟
یا بخاطر اینه ک من رو دوست نداشته و از من بدش می اومده؟؟؟