من 15 سالمه دیگه خسته شدم واقعا دیگه نمی کشم
بابام خیلی اذیتم می کنه بابام مذهبی نیست بابام از من متنفره
بابای من من را با دولول توی خونه دنبال کرد که من را بکشه همسایه ها و مامانم به زور جداش کردن
بابام بخاطر اینکه من به باقالی حساسیت دارم و غذای مامانش را نخوردم می خواست خفم کنه اومد تو بالکن و از گلوم بلندم کرد و جلو دره یخچال کوبوندم زمین و گلوم را فشار می داد مامانم اومد جداش کنه هولش داد تا یک هفته نتونستم برم مدرسه
بابام وسایلم را جمع کرد و ریخت تویه کیسه زباله و پرتم کرد بیرون تا یک ماه خونه مامانبزرگم بودم
بازم بگم ؟
خسته شدم به کی بگم دیگه نمی کشم صدای جیغام و داداش توی ذهنمه هرشب موقع خواب دوباره همه این صحنه ها جلوی چشم میاد
چند بار دست به خودکشی زدم ولی نشد من به کما هم راضیم فقط می خوام چندسال بخوابم خیلی درد کشیدم هنوز رده زخمایی که اون عوضی باعثشه روی بدن و قلب و روح و روانم هست
خسته ام نمی کشم