سلام و خسته نباشید
بنده 34 سالمه و 5 ساله که ازدواج کردم.کارمند شرکت خصوصیم و دو سال اول به خواسته شوهرم سرکار نرفتم تا مشکلات بیشتر شد و بخواسته خودم بازگشتم به کارم.مادرشوهرم خیلی بروی پسرش تسلط داره و درهمه امور دخالت میکنه.با اینکه از همان ابتدا اتمام حجت کردم که همانطور که خانواده خودم دخالت نمیکنند خانواده خودت هم نباید دخالتی کنند اما توجهی به حرف من نشد و همین دخالتها و مشاوره های بیجای مادر و پسر بنحوی که من نادیده گرفته میشوم برایم سخت است و از این زندگی سرد شدم و به هیچ عنوان استقلالی نداریم.همسرم مرد فوق العاده دروغگویی است و خیلی خودش را زرنگ میداند و بسیار بازیگر خوبی است و مرا مقصر همه چیز میداند. با اینکه اعتماد به همسرم داشتم اما بعد از مدتها متوجه خیانت های رنگارنگش شدم اما برای حفظ زندگی صحبتی نکردم.کارهای خودخواهانه اش که منجر به ورشکستگی شد و بار مالی سنگینی تحمیل کرده و میکند. هرچه برای همه چیز کوتاه میآیم و عقب نشینی میکنم فایده ای ندارد.سه ساله که خودم خرج خودم را میدهم و هیچ انتظاری از ایشان ندارم. اما همه چیز را که کنار هم میچینم میبینم آینده ای با ایشان ندارم چون اصل زندگی خانوادگیشان هم پایه محکمی ندارد و بفکر آینده نیستند. بود و نبود این مرد دیگر در زندگیم اهمیتی ندارد. بارها ثابت کرده که اولیت زندگیش مادرش و کارش است و من برایش اهمیتی ندارم.
8 ماهیم هست که برگشته به کار قبلی بروی کشتی و همه درآمدش صرف پرداخت بدهی می شود و به این زودی ها از این بدهی ها خلاصی نداریم.
شوهرم هیچ چیز بنام خود ندارد و بنده تصمیم به طلاق گرفتم که بیش از این عمر و جوانیم را حرام نکنم. و مهریه ام را هم در حد امکان بگیرم.
میخاهم به درستی این مساله را با ایشان در میان بگذارم و قبل از اینکه ناخواسته بچه ای به جمع نامتعادلمان اضافه شود راه درست را انتخاب کنم.
نیاز به مشاور دارم.ممنون میشم راهنماییم کنید و از چه راهی بتونم مهریه ام را مطالبه کنم.
سپاس فراوان