سلام
دخترام و ۱۸ سال
۱۵ تیر اولین کنکور ام هست و من آماده نیستم براش و می دونم قبول نمی شم.
...مادرم همش مستقیم و غیر مستقیم می گفت که سال دیگه فلان دانشکاه هستی و فلان و ...
منم دیشب که ازم پرسید واقعا درس می خونی این مدت و چیکار می کنی و اینا
بهش گفتم آره می خونم ولی برای سال بعد
...با این که خودش ته دلش این حقیقت رو می دونست ولی دلش نمی خواست باور کنه. و وقتی هم من بهش گفتم
ناراحت شد !از دیشب باهام حرف نمی زنه
بهش حق میدم
ولی اگه واقعا من و بچه هاش رو دوست داره و موفقیت مون رو می خواد .فقط با حرف زدن و مراقبت و توجه نمی تونه .
...ایراد گرفتن مداوم از من و هر بار سرکوفت گذشته رو زدن کار مفیدی محسوب نمیشه
به علاوه من می دونن پدر مادر چقدر من رو دوست دارن اما اگر از من انتظار تغییر دارن . اول از هر چیز باید خودشون رو تغییر بدن .
من به عنوان بچه شون هیچ بدی و کاستی ازشون ندیدم
اما تحولی که درمورد بچه هاشون دوست دارن ببین آن، قبل اش خودشون باید متحول بشن
به هر حال
موضوع من در حال حاضر اینه که
الان اگر بشینم با پدر مادرم هر دو و همزمان در حضور هم
حرف بزنم . و بگم که آره اشتباه کردم فلان کارو و فلان کار رو نباید می کردم اما امسال ، یعنی از همین الان ب بعد
همه تلاشم رو می کنم .که زندگی متفاوتی داشته باشم
هم درمورد قبولی کنکور و هم تو کل زندگی ام
و پدر و مادر در جواب : تجزیه و تحلیل دقیق هر اشتباهی که از بچگی تا الان داشته ام + نصیحت +مقایسه با فامیل (که فلانی دو بار کنکور داد هنوز قبول نشده و ........)
و من هم سنگ نیستم ...اینارو می شنوم . حالم بد میشه .گذشته و اشتباهات ام و حماقت هام همش حقیقت و نمیشه نادیده اش گرفت اما
اینکه مدام تکرار بشن و یادآوری...کاری از پیش نمی بره و فقط بیشتر از خودت بدت میاد و از همه چی ناامید می شی .
نصیحت هم که می شنوم .یاد این می افتم که پدر مادرم از جهت نصیحت رتبه یک جهانی رو دارن ! و بسه دیگه نصیحت
الان چیزی که واقعا برای من مفید باشه .نصیحت نیست
از نصیحت لبریزم ....چیزی که مفیده برام .اینه که من رو با کسی مقایسه نکن آن. اینکه اشتباهی کردم نزن آن تو سرم . به جاش بدون جهت گیری باهام حرف بزنن.اینکه هر روز بغلشون کنم بدون اینکه تعجب کنن و هزار جور تهمت بهم بزنن .(چون * بار یهو مادرم رو بغل کردم .برگشت گفت چیکار کردی؟.صد بار گفتم هی گوشی دست نگیر -_- :/ .من گوشی زیاد دست می گیرم .چون اونجا دوستایی دارم که به اندازه * شما دوسم ندارن و مهم نیستم براشون ولی بدون سرزنش و نصیحت و سرکوفت و بدون جنگ اعصاب ، می تونم درمورد مشکلات یا حتی خوشحالی هام باهاشون حرف بزنم و تعامل داشته باشم....اینکه گوشی دست می گیرم یعنی نیازی دارم .که پیش شما نه تنها تامین نمیشه ...بلکه حالم بدتر میشه .)
داشتم میگفتم اگه باهاشون حرف بزنم این موضوعات هست اش
و اگر هم حرف نزنم.اینه که الان مادرم قهره و احتمالا پدرم هم دوباره فاز نصیحت رو شروع می کنه
حرفم می زنی .اول یه دور تخریب ات می کنن بعد که پیش خودشون مثلا خیلی خوب حقیقت رو کوبوندن جلو چشم ام .و قشنگ نابودم کردن
میگن خب حالا حق با توئه اگه راست می گی این گوی و این میدان !
هر کاری بکنم یه جور حالم بد میشه و به هم می ریزم
و اینه که نمی دونم چیکار کنم .نمی تونم ناراحتی مادرم و ببینم و سکوت کنم....
ای کاش پدر مادرم می تونستن دوست داشتن شون رو جوری ابراز کنن که هم من با همه * وجود حس اش کنم و هم من رو به زندگی سوق بده ...نه مثل الان
خب اینکه من اینطوری از پدر مادرم بگم .اونا هم قطعا حرف زیاد دارن از پدر مادراشون بگن
پس این زنجیره و سیکل معیوب * جا باید قطع بشه و اونی که قطع اش می کنه امیدوارم من باشم ....اگه بتونم این مدت رو تحمل کنم و صبوری و با هر حرفی به هم نریزم .احتمال موفقیت ام زیاده
....امیدوارم !
و در حال حاضر اما گیر افتادم بین حرف زدن و سکوت ام ....
شما بگید چیکار می تونم بکنم که اوضاع بهتر بشه و از این وهم و تنفر در بیاد یکم