سلام. دختر 31 ساله اي هستم كه با پدر و مادرم زندگي ميكنم. سال هاست روي خودم كار ميكنم تا آسيب هاي روحي كه طي سالها ديدم رفع بشه. به ريشه هركدام كه ميرسم متوجه ميشم رد پاي پدر و مادرم هم در آن است. من خوب درك ميكنم كه نا آگاهانه و ناخواسته اين اتفاق افتاده و مقصر نميدونم كسي رو. ولي گاهي كه زخم زبون يا حرفي از خانواده ام مي شونم بهشون ميگم كه علت اين حالم تا حدودي رفتارهاي خودتون هم بوده و مادرم دوباره شروع ميكنه و با مدل حرف زدنش و اينكه من بي سوادم، چيزي بلدم نيستم، نبايد بچه دار ميشدم و شما با فرهنگيد و تحصيل كرده و .... باعث ايجاد حس بد بهم ميشه. حس اينكه خوب نيستم و باعث آزارشونم.(حسي كه از 4 سالگي داشتم، اون موقع هم هر وقت كار اشتباهي ميكردم يا مريض ميدشم بهم ميگفت چقدر اذيت ميكني و حرصم ميدي و آخر ميكشيم) رنج زيادي از اين حرف ميبرم خصوصا كه ميگه ميكشيم!!! من در همه اين سال ها سعي كردم كار كنم كه دوست داره و كمتر از باقي فرزندانش بهش فشار بيارم اما هنوزم فك ميكنن من ميكشمشون درحالي كه ذره اي از كارهاي ديگر بچه رو باهاشون نكردم!! خيلي تلاش ميكنم ولي نميدونم چرا رضايتشون جلب نميشه. از طرفي ميترسم از اينكه عامل آزارشون باشم و اذيت بشن ولي خودمم 31 ساله هستم و دلم ميخواد سركوب نكنم خودم رو ولي اونا من حقيقيم رو دوست نداشته و ندارن و عاشق اين هستن من مدلي باشم كه خودشون ميخوان!! و من الان فهميدم نشدنيه. ميدونم سركوب خودم عامل هزاران مرضه(الان هم جسمي و روحي مريضم) و از طرفي اونام مادر و پدرم هستند. گاهي دوست دارم بميرم. شايد اينجوري از رنجشون كم بشه. چيكار كنم؟ خودم باشم ولو از دستم ناراحت بشن يا نه سركوب كنم خودم رو و سعي كنم رضايتشون رو جلب كنم. ممنون ميشم راهنماييم كنيد.