من بیست و سه سالمه توی پستای قبلی هم گفتم توهم شنیداری دارم من عاشق استادمون شدم ولی الان انتظار ندارم اون بیاد با من ازدواج کنه من فقط میخوام تا آخر عمرم با توهماتی که از عشق یک طرفه دارم زندگی کنم ولی حتی اینم برام حرام شده همش صدای یه بچه توی گوشمه بهم میگه اون تو رو نمیخواد تو باید با یکی دیگه ازدواج کنی. آخه مگه گناه کردم عاشق شدم چرا حتی اجازه * فکر به اونم ندارم این خواسته * زیادیه که فقط بهش فکر کنم؟ مگه من چه گناهی کردم که حق فکر کردن به اونم ازم گرفته شده؟ من مذهبی ام اما از وقتی بیماریم شروع شده دیگه نماز نمی خونم. مگه من چند سال دارم که اون بهم میگه باید به این زودیا با یکی دیگه ازدواج کنی. تا کی باید با این صداها بجنگم؟ خودکشی کردم ولی نمردم. من با این که مذهبی ام خدا این همه اذیتم میکنه چرا منو فراموش کرده؟الان که دارم این پستو می نویسم با گریه می نویسم. صبح تا شب بهم میگه اونو دوست نداشته باش ولی من نمیتونم احساسمو زیرپام له کنم.از خدا بدم میاد. از این که منو داره این جوری امتحان میکنه بدم میاد.