از خودم معذرت میخام که نهایت تلاششو کرد نگهمون داره ولی من بریدم(:
تو سرم پراز صداعه و حس میکنم چندبار تو روز میمیرم چندبار تو کابوسام میمیرم یه مرده* متحرکم
اوایل تحملش برام راحت بود و به کسی حرفی ازش نزدم
اما الان زیادی خستمو دلم میخاد یبار واسه همیشه تموم بشم و راحت و ابدی بخابم اما دلم برا خودم و تلاشام واسه ساختن زندگیم میسوزه از طرفی خیلی میترسم که بعدش زنده بمونم اما ناسالم تراز الان بشم فلج یا..
همهچی تو سرم جمع شده و نمیتونم باهاش درمورد کسی حرف بزنم نیاز به کمک دارم