چرا باید این همه روحم مورد آزار بقیه قرار بگیره!؟
موقعی که بچه بودم بابام مرد؛مامانم به تنهایی بزرگم کرد و این بزرگ کردنش شده سرکوفت تمامی عمرم در حدی که از خدا همیشه میخوام کاش من جای بابام میمیردم
دلیل مرگ بابام، مامانم بود؛چون خیانت زنش رو دید طاقت نیاورد و خودکشی کرد ؛ هر روز قاتل بابام جلو چشمامه و همش از بد بودن بابام میگه در حدی که منم هرچی تو ذهنم بود با بذله گویی مامانم از بین رفته؛موقعی که میرم سر گوشیش چت های دوست پسر های رنگارنگش رو میبینم قلبم درد میگیره
تا حالا ۴ بار خودکشی کردم اما هر دفعه زنده موندم
معدل مدرسم ۲۰ همه از بیرون به چهره زیبام و هوشم قبطه میخورن اما نمیدونن دلم چه حالی داره.!..
وقتی تو شهر پدر و دختری رو میبینم از بغض میخوام خفه بشم یا پدر های دوستام که جلو آموزشگاه و مدرسه میان دنبالشون حالم از زندگیم بهم میخوره
و منی همیشه باید مسیر خونه تا آموزشگاه با مدرسه رو تنها برم بدون اینکه مادر یا پدری همراهیم کنن.
مامانم موقعی کاری بر خلاف میلیش انجام میدم تو خونه زندانیم میکنه و نمیذاره برم به کلاس هام .
اجازه بیرون رفتنم با دوستام رو هم ندارم ،نه اینکه نداشته باشما دارم ولی موقع برگشت به خونه بهم انگ هرزه گی میزنه و میگه تو به جای دوستات با پسر ها بیرون بودی این در صورتیه که من استایلم کلا حجابه و حتی یه تار موهام رو نامحرم ندیده.
حالم دارهخاز این زندگی بهم میخوره دلم فقط یه مرگ میخواد تا آروم بشم:(