سلام من و دختر عمم جفتمون ۲۰ سالمونه اون ۴۰ روز ازم کوچکتره
از بچگی دوسش داشتم و بعد از ۱۶ سالگی عاشقش شدم
چون از بچگی باهم بزرگ شدیم خلقیات شو خیلی دوست دارم
ولی نه تا حالا به خودش گفتم نه به خانواده
خانوادمون بشدت مذهبیه منم قصدم ازدواج بوده از اولشم ولی همش با خودم درگیرم که سنم کمه بگم هم خانواده قبول نمیکنه مطرح کنه. خونه(بابام از بچگی یه تیکه زمین گذاشته برام ) و ماشین دارم ولی هیچ شغلی ندارم فعلا دانشجو ام
هرکاری میخوام بکنم تو فکرم میادش همش باید خودمو سرگرم کنم با ورزش و گیم و ... تا اعصابم خورد نشه
اصلا میبینمش ضربان قلبم از کنترل خارج میشه نمیدونم هنوزم باید صبر کنم بنظرتون تا یکاری پیدا کنم یا اول مطرح کنم که فکرم آزاد شه؟
تمرکز رو هیچی ندارم
و اینکه خیلی خجالتی هستم به خودش نمیتونم اصلا بگم ولی ای کاش نظرشو میدونستم دو دل هستم که اونم برا زندگی میخوادم یا نه چون همینجوری به عنوان دختر عمه پسر دایی اوکییم باهم ولی من انقد خجالتی ام سرمو بلند نمیکنم وقتی میبینمش