سلام.من یه نوجون 17ساله ام.من از همون 14 سالگی به بعد از عاشق شدن میترسیدم چون چیزایی میدیم که باعث این ترسم میشد و همیشه دعا میکردم که هیچوقت عاشق نشم.واسه همینم هیچوقت با دخترای فامیل گرم نمیگرفتم و تو خیابون همیشه سربه زیر بودم.قضیه از اونجایی شروع شد که یک سال و نیم پیش که به داخل یه روستا اسباب کشی کردیم. یه هفته بعد از اسباب کشی به خونه دایی مامانم که خونشون داخل روستا بود و خیلی خیلی خیلی کم رفت و آمد میکردیم(چندسالی یه بار)واسه شام دعوت شدیم.اون شب دخترش رو دیدم و خودم به بیخیالی زدم که انگار نه انگار دختری داشتن و...تا اینکه برگشتیم و موقع خواب یه لحظه متوجه شدم که حدود نیم ساعته تو فکر دختر داییم هستم.(البته خدا شاهده که تا حالا به هیچ دختری به چشم بد نگاه نکردم و نخواهم کرد).اون شب گذشت و تا چند روز همش تو فکر دختر داییم بودم،حتی بعضی مواقع با سیلی خودمو از فکرش بیرون میاوردم.در واقع من عاشق اون شده بودم و بیشتر عشقم به خاطر کمالش و حیا و عرفش بود و کمتر توجهی به جمالش و قیافش داشتم.(راستی یادم رفت بگم فاصله سنی ما حدود دوساله یعنی دقیقتر که بگم من متولد ۲۰ فروردینم ولی اون ۱۹ فروردین).یه شب قبل خواب با فکرش خوابیدم و صبح که از خواب پاشدم دیدم اسمش رو زبونمه.همونجا بود که یه (ای وای بدبخت شدم رفت)گفتم.من برای اینکه مردم پشت سرم حرف نزنن و خانوادم واسه همین موضوع منو محدود کردن اجازه ندارم در ماه بیشتر از یک بار برم خونشون که اونم باید با خانوادم برم.واسه همین الان حدود هفت هشت ماهه هر روز بعد ازظهر میرم رو کوهی که کنار خونمونه و آهنگ غمگین گوش میدم و اشک میریزم و وقتی کسی ازم میپرسه واسه چی هر روز میری رو کوه من میگم واسه ورزش کردن.خدا شاهده که درسی رو که قبل از این ماجرا تو 20 دقیقه حفظ میکردم الان باید بیشتر از یه ساعت و نیم وقت صرفش کنم.به خاطر غم و ناراحتی موهام چند ماهه شروع به ریزش کرده و خیلی خط موهام عقب رفته.خلاصه سرتون رو درد نیارم وقعا دارم افسرده و نابود میشم.مشکل اینجاست که تا حالا واسش دو سه تا خواستگار اومده و من دارم دیوونه میشم و واسه سن کمم و خجالت حتی با کسی نه صحبت و نه درددل کردم از طرفی هم دلم میخواد کلا فراموشش کنم چون میدونم اگه ادامه پیدا کنه ممکنه شخصیتم دو قطبی بشه و افسرده بشم.از همه بدتر نمیدونم اون چه دید و حسی نسبت به من داره چون تا حالا اصلا با خودش در مورداین قضیه صحبت نکردم
و....اگه بخوام بگم خیلی دیگه حرف هست که بیخیالش
از شما میخوام که کمکم کنی و راهنماییم کنی که چیکار کنم؟