سلام خسته نباشین
من پسری ۱۸ساله هستم که الان تغریبا یه ۲سالی هست که دیگه از زندگیم هیچ لذتی نمیبرم همه چی برام مسخره شده نمیدونم واقعا از زندگی چی میخوام خیلی تلاش کردم از این حال در بیام ولی نتونستم
من البنیسم دارم (زالی)مشکلی باهاش ندارم تازه خیلیم دوست دارم جالبه ولی الان چند سالیه که این طور تیپا مود شده اولا مود نبود وقتی بچه بودم چون تا حالا کسی ندیده بود و. . . از طرف هم سنوسالام خیلی اذیت میشدم ولی خدارو شکر الان دیگه اذیت نمیشم و چون مود شده خیلیم جالبه یا وقتی بچه بودم پدرومادرم همیشه باهم دعوا داشتن منم چون خیلی احساساتیم همینا روم تاثیر گذاشت و باعث عصبی شدم و به مرور زمان باعت شد تا افسردگی بگیرم و از جامعه دور بشم و اینکه وقتی بچه بودم خیلی شر بودم یه روز که مامانمو اذیت کردم بخاطر سفیدیم مسخرم کرد همون تو ذهنم موند و خیلی بهم ضربه زد جوری که فکر میکردم هیچکس دوسم نداره اعتماد به نفسمو از دست دادم و بعد چند وقت دنبال این بودم که کمبود محبتامو جبران کنم و به سمت دخترا کشیده شدم و چون خیلی احساسیم سریع وابسته میشم با دخترای زیادی دوس شدم تا این اخری که الان ۱ساله که باهمیم جریانشو تو یه سوال دیگه که ازتون پرسیده بودم گفتم و جوابتونم درست در اومد واسه همین دوباره مزاحمتون شدم
من نمیدونم باید چه کار کنم دیگه مغزم جواب نمیده انقدر شکستنم دیگه نمیتونم به کسی اعتماد کنم من اخلاقم مثل پسرای دیگه نیس که به دخترا به چشم یه حوس نگاه کنم و وقتی وابسته کسی میشم تا اخرش باهاش میمونم رفتار دختره همونطوریه که دوس داشتم ولی میترسم میترسم از اینکه وابستش بشم اخه دخترای حالا دست پسرارو از پشت بستن از کجا معلوم تمام اینا فیلم بازی کردنش نباشه بخدا دیگه تحمل ندارم موندم چکار کنم
من پوستم به افتاب خیلی حساس طوری که سریع میسوزم و این مشکل خیلی اذیتم میکنه واسه همین صبح ها زیاد بیرون نمیرم مگه کار واجب پیش بیاد ولی تا کی میتونم اینطور زندگی کنم
یا اینکه کسایی که مثل من هستن چشاشون ضعیف و واسه خوندن و نوشتن مخصوصا سر کلاس و از روی تخته اذیت میشیم یعنی هیچی نمیتونم بخونم واسه همین معلم وقتی کارش تموم میشه پا تخته به بچه ها میگه بنویسین همه شروع میکنن به نوشتن من سرمو میزارم روی میز میاد بهم گیر میده تو چرا نمینویسی بهش ۱۰۰یار گفتم دلیلشو میگه تو دروغ میگی چطور ماشین یا موتور سوار میشی میای مدرسه دید داری تا واسه گوشی دیدت خوبه بعد واسه نوشتن اذیت میشی ؟؟ بهشم میگم هرچی میگه مشکل خودته مدرستو عوض کن انقدر عصبی میشم از حرفاش که به کشتنش بعضی وقتا فکر میکنم یا روزایی که میدونم فردا با اون درس داریم از شب قبلش دعا میکنم کاش بمیره نیاد سر کلاس من خیلی باهوش بودم ولی از وقتی این معلم ما شده حالم بهم میخوره از درسو پدرسه
چون خیلی مغرورم نمیتونم این حرفارو به کسی بگم و میریزم تو خودم واسه همین تازگیا سیگاری شدم چون ارومم میکنه حداقل واسه چند لحظه هم که شده یادم میره چی بهم میگذره
توروخدا بهم بگین من باید بااین مشکلات چکار کنم خیلی اذیت میشم جوری که به خودکشی فکر میکنم ولی یه امید تو دلم هس که میگه درس میشه اگه صبر کنی اخه تا کی من روز به روز دارم داغون تر میشم کاش یکی بتونه درست راهنماییم کنا از این مشکلات در بیام
دلم میخواد ازدواج کنم و بعد بچه دار بشم بچم دختر باشه یه دخنر شیطون که وقتی میبینمش دیگه احساس کمبود محبت نکنم تمام چیزایی که خودم نداشتمو اون داشته باشه یا دوس دارم واسه خودم زندگی درست کنم که همه اطرافیام مات بمونن دلم میخواد انقدر زنمو دوس داشته باشم که هیچ وقت باهم دعوامون نشه دلم میخواد انقدر پول داشته باشم که فقط زنوبچم خوش بخت باشن تمام ارزوهام همیناس ولی اینطور که داره پیش میره فکر نکنم بتونم برسم بهشون چون واسه اروم کردن خودم دترم گند میزنم به زندگیم