سلام. سوالم کمي طولانيه اميدوارم حوصله سر بر نشه. پر از علامت سوالم و ذهن پر تشویش که نمی دونم چطور باید به زندگی ادامه بدم. من ۱۲ سال پیش بعد اينکه تو کنکور رتبه خوبي آوردم و رفتم دانشگاه بخاطر مشکل شخصي که داشتم انصراف دادم رفتم دانشگاه محل سکونتم. سطحش خيلي پايين بود، ولي من اونجا از درو ديوار تيکه ميشنيدم، (فکر مي کردن سطحم پايينه يا بچه تنبلم و از اين حرفا) چون محجبه بودم و اصلا آرايشي نمي کردم و اون ها زياد اين مسئله رو نمي پسنديدن.
من دوست داشتم زود ازدواج کنم چون اهل دوست پسر و اينا نبودم، و دانشگاه بهترين مکان براي ازدواجم بود. از اون جاهام خوشم نميومد، هدفم اين بود ارشدم رو برگردم همون دانشگاه اوليه خودم، دوست داشتم با آدم هم سطح خودم ازدواج کنم. اما بخاطر محجبه بودنم انقدر عذابم دادن و يکي از استادام افتاد دنبالم و منم اهل اينجور چيزا نبودم تا سال ها مریض شدم، مجبور شدم ارشدمم تو يه دانشگاه سطح پايين محل سکونتم برم که از قبلي هم بدتر بود. اگه اون موقع اون عوضی ها بخاطر حجابم مزاحمم نمی شدن هیچ کدوم از اتفاق های آینده برای من نمیافتاد.
چون آدم علمي هستم هدفم از اول دکترا بود، ولي چون ارشدم آزاد بود منو تو مصاحبه رد مي کردن و حتما بايد مقاله پژوهشي مي داشتم. خيلي جريان ها اين وسط بود چون کارم به امور سلامت مربوط ميشد و نمي خوام باز کنم که زياد نشه، کد اخلاق و اینا نمی تونستم بگیرم، مقالاتم به ثمر نمي رسيد، من نياز به استاد داشتم و بخاطر اينکه دانشگاهم سطح پايين بود همه افرادي که بهشون مراجعه مي کردم منو رد مي کردن چون فکر مي کردن من سطحم پايينه و توانايي علميم کمه. درصورتيکه من تو اون دانشگاه ها اصلا نگاه نمي کردم استادا چي مي گن وقتي يه منبع معرفي مي کردن من ده تا کتاب مي خوندم که ضعف علمي اونجا جبران بشه.
جالبه آدم های مثلا تحصیل کرده ای که می رفتم پیششون آنقدر شعور نداشتن که من خودم روز اول از دانشگاه سراسری انصراف دادم رفتم مثلا غیرانتفاعی یا آزاد، بعد اونجا ها برای من چه سودی داشته که بهم می گفتن از اسمشون که استفاده کردی!! یا می گفتن اساتید پدرو مادر علمی ما هستن و از این مزخرفات... یکی نگفت من بهشون افتخار داده بودم رفته بودم اونجاها!
خلاصه نتونستم برم دکترا. ديگه بالاي 30 سال شدم و ازدواج نکردنم بزرگترين دغدغه م بود. من عاشق مادر شدن بودم. سلامت جسمم کلا از بين رفت. گاهي آنقدر عصبي مي شدم خودم رو مي زدم. حساب کنيد ده سال فشار رواني چه بر سر جسم من آورده.
موهام خيلي سفيد شده. براي اينکه از انزوا دربيام رفتم ارشد يه رشته ديگه، اما بخاطر تغيير رشته اي بودنم مدام تيکه مينداختن و اذيت مي کردن. منم چون فرسوده شدم و از تروماهای زیاد مغزم آسیب دیده توانايي درس خوندنم رو از دست دادم نمراتم کم ميشه حتي مشروط شدم.
از مرکز مشاوره دانشگاه کمک خواستم اما کمکم نکردن. خواستم حداقل با دانشکده صحبت کنن یه پوئن برام در نظر بگیرند، اما با کمال وقاحت می گفتن خودت مقصر بودی! چرا اصلا رفتی؟! می گم چه ربطی داره هر آدمی می تونه براساس شرایطش تصمیم بگیره هر زمانی تغییر مکان بده. اما من می خواستم برگردم و اصل موضوع اینه که چرا باید بخاطر حجابم برام مزاحمت فراهم کنن و سال ها مسیری رو برم که اجباریه.
با هزار تا مشاور صحبت کردم همه ش حرفاي بي ربط و مسخره مي زدن که فقط عصبيم مي کرد. مثلا مي گفتن برو سرکار!! درصورتي که من تئوريسين هستم، اصلا به فکر کار اجرايي نبودم! گيريم که وارد بازار کار هم مي شدم ولي ميخواستم درسم رو کنارش داشته باشم.
اين همه آدم چادري که درسشونو خوندن! خب چرا منو از اهدافم دور مي کنيد؟!
حتي يه نفرشون با من همدلي نکرد! اکثرا مي خواستن فقط من رو زير سوال ببرن، يا مي گفتن اونجاها که بودي مردم مگه بيکارن مزاحم تو بشن؟! يا شايد توهم زدي و از اين حرفا.
درصورتيکه من اصلا ناراحتيم از اينه که چطور ملت اونجا انقدر بيکار بودن که افتاده بودن دنبال من!
حتي تو اینستاگرام دو سه سال پیش تو پیج هایی که تجربيات نوشته مي شد، سوال پرسيدم، هزاران نفر کامنت گذاشتن و بجاي همدلي و راهکار بهم فحش دادن، حتي محجبه ها!!!
حالا ديگه اعتقاداتمم از بين رفته... ديگه چادر نمي گيرم، چطور بايد بپذيرم که کشوري که قانونش حجابه، از من دختر چادري بابت از دست دادن کل زندگيش حتي يه دلجويي نکرد، و من بايد تا آخر عمرم تاوان پس بدم. چرا راه رو برام باز نکردن که بتونم ادامه بدم مسيرم رو. مگه من قرار بود ايلين شکار کنم؟! يه درس داشتم مي خوندم ديگه. فکر کنم حتي الان اگه دکترام برم لابد باز بايد از استادها تيکه بشنوم که پير شدم يا فاصله افتاده بين درس خوندنم.
درصورتيکه من همش سعي مي کردم جوري رفتار کنم يا انتخاب کنم که باعث نشه ديگران برام مزاحمتي ايجاد کنن، يا بهم تيکه بندازن. به خاطر مشکلی که خودم داشتم سعي مي کردم خودم رو از همه تنش ها دور نگه دارم.
اما الان آدم هاي گذشته زندگيم که هيچ ربطي به من نداشتن و حتي نمي خواستم باهاشون مراوده کنم باعث شدن که الان در شرايطي قرار بگيرم که خيلي آسيب ببينم. مگر اينکه بخوام همه چيز رو بي خيال بشم، درسو ول کنم و خونه نشين بشم. ولي اين ديگه خيلي نامرديه. من از بچگي هم درسخون بودم و هم فعال. الان 5-6 ساله دارم درس مي خونم بدون مدرک. يعني اگه همون موقع بلافاصله بعد ارشدم مي رفتم دکترا الان فوق دکترامم گرفته بودم، ديگه کسي هم نبود به من تيکه بندازه يا آزار و اذيتم کنه.
شايد ازدواج هم مي کردم و اين همه جسم و روحم آسيب نمي ديد. من الان همه مشاوره ها، آدم هايي که تو فضاي مجازي نوشتم و کمکم نکردن همه رو قاتل روياها و زندگيم مي دونم. اگه يه نفر فقط يه نفر 6 سال پيش که رفتم مقاله مو بنويسم و راهم رو ادامه بدم منو قبول می کرد، و در مورد من اشتباه فکر نمی کرد، الان همه زندگي من نابود نمي شد. الان از همه آدما متنفرم. هر کدوم از این آدم ها، حتی شمایی که الان اومدم ازتون سوال می پرسم اگه داستان من رو ترند می کردید و باعث می شدید آدم هایی که درآینده احتمالا باهاشون مراوده خواهم کرد، دیگه نسبت به من قضاوت اشتباه نداشته باشن، شاید من الان حالم خیلی بهتر بود. من الان دارم دوباره ارشد یه رشته دیگه می خونم اما باز هم قضاوت اشتباه آدم ها مسیرم رو پرچالش می کنه. چطور باید بابت همه چیزهایی که بر من گذشته و میگذره خودم رو آرام کنم؟ من بعد نوشتن تو فضای مجازی حداقل می تونستم این انتظار رو داشته باشم که آدم ها با من همدلی کنن اما افراد تحصیل کرده و مثلا فرهیخته حرف های بی ربطی به من می زدن که باعث می شد منی که زندگی مو از دست دادم عصبانی بشم و بعضاً بهشون بدوبیراه بگم بعد اونا هم منو بلاک می کردن و میرفتن، درصورتیکه خودشون مقصرن معلومه که منه آدم آسیب دیده وقتی بهم چرت و پرت می گی بهت فحش میدم! یعنی من اون موقع که آسیب دیدم، بعدش هم آسیب دیدم الان هم دارم آسیب می بینم. من اون موقع که تو فضای مجازی نوشتم، دلم می خواست یکی بیاد با من مصاحبه کنه، فیلم بگیره و داستانم وایرال بشه تا آدم ها استادها که در آینده احتمالا باهاشون برخورد داشتم داستانم رو بدونن تا باز هم با خطای فکری و قضاوت اشتباه برای من دردسر درست نکنن، اما انگار کسی نمی فهمید! من الان با استاد راهنمام مشکل پیدا کردم چون درموردم دچار قضاوت اشتباه شد و من رفلکس نشون دادم، خب کی الان مقصره؟! همه اون افرادی که رفتم سراغشون و حالیشون نمی شد من نیاز داشتم یکی بلندگو برداره و شرایط من رو به بقیه بگه، اگر اون موقع این کارو می کردن شاید الان دیگه حداقل من انقدر با دانشگاه درگیر نبودم.
من تنها دلیلی که تو فضای مجازی نوشتم واسه این بود که خودم باشم، من الان به اندازه فوق دکترا درس خوندم اما مدرکم ارشده و این باعث میشه فرصت های زندگی مو از دست بدم. من الان می خوام فوق دکترا باشم، چون به همون اندازه درس خوندم، نه ۵-۶ سال دیگه. هیچ مشاوری در تمام سال هایی که پیششون رفتم، هیچ چیزی نگفتن که من آروم بشم و انقدر به خودم آسیب نزنم.
به نظرتون چطور باید ظلم هایی که در گذشته در حقم شده و الان میشه رو فراموش کنم؟! مثلا الان وقتی دانش آموز درسخونه جهشی می خونه، دانشجو درسخونه دو تا رشته رو همزمان می خونه، چرا وقتی این همه من بدون مدرک درس خوندم ازم یه امتحان نمی گیرن مدرک منو بدن من برن؟
چرا همه فقط می گن نباید از بقیه انتظار داشت؟! پس ظلمی که در حق من شده و میشه چی؟! در ثانی اصن بحث انتظار نیست، مثلا مددکار اجتماعی دانشگاه وظیفه ش رسیدگی به آسیب های اجتماعیه! چه معنی میده وقتی من همه زندگی مو بخاطر حجاب از دست دادم با کمال پررویی می گه خودت مقصری!!!!
چطور باید این همه ظلم رو فراموش کنم؟! دیگه نمی تونم با آدم ها زیاد ارتباط برقرار کنم. نمی تونم فیلم یا اخبار ببینم، چون هرچی می بینم یاد تمام ظلم هایی که بهم شده میفتم و ناراحتم می کنه. من که حق شکایت از کسی رو نداشتم، وکیل بهم گفت خدا برات جبران می کنه! دیگه چرا تو اینستاگرام که نوشتم همه بهم فحش دادن؟ بزرگترین آسیبی که من از این جریان دیدم از دست دادن ازدواج به هنگامم بود.
حالا از همه آدم ها متنفر شدم...
تمام زندگیم، تمام برنامه هام، همه تعادلم به هم خورده، دلم می خواد چشمامو ببندم و وقتی باز می کنم ده سال پیش باشه، قبل اینکه اون همکلاس و استاد و روانیا مزاحمم شده باشن. اگر چادری نبودم، اگر اونا مزاحمم نمیشدن من همون ۲۳-۲۴ سالگیم برمی گشتم جایی که بهش تعلق داشتم و زندگیم نابود نمی شد. الان ۳۴ سالمه و وقتی به سنم فکر می کنم دیوانه میشم.