سلام خدمت شما.من یه دختر نوزده ساله هستم که از چهار سال پیش خونواده عموم ازم درباره پسرشون نظر خواستن و من گفتم نمیخام الان درباره ازدواج فکر کنم چون میخاستم درس بخونم و خونوادمم دوس نداشتن زود ازدواج کنم.تو این مدت چهار سالم خاستگار داشتم اما هیچ کدوم مناسب نبودن.بعد از چهار سال فکر کردن به این نتیجه رسیدم که واقعا همه چیزشو دوس دارم و از همه لحاظم پسر عالیه.یک سال حرف زدیم و اشنا شدیم باهم اما باهم جایی نرفتیم چون اون سربازی بود.الان که میخایم عقد کنیم اون گاهی میاد خونمون و تو اتاق که هستیم خیلی شیطونی میکنه ینی از لپ گرفته تا بینی و دست و چشم و همه جای صورتمو دوس داره ببوسه و چند بار بغلم کرده اما من از خودم دورش کردم.من اونو دوسش دارم و خیییلی پسر خوب و مهربونیه و خیلی منو دوس داره اما نمیدونم چرا نسبت به این کاراش حس بدی بهم دست میده اگه بهش بگمم فک میکنه من حسی بهش ندارم.من یه حسی شبیه ترس و احساس گناه و شرم دارم.ادم زیاد مذهبیم نیستم.اما از بچگی همیشه خجالتی بودم و همیشه نسبت به جنس پسرا احساس بدی داشتم.و میگفتم من هیچ وقت ازدواج نمیکنم.باید بگم این ترس یه ریشه هم داره و اون اینه که یه بار تو بچگی و یه بار نوجوونی یه پسر میخواسته بهم دست درازی کنه و خاطرات بدی ازشون دارم.اما نامزدمو مثل اونا نمیدونم چون خیلی آقاست ونسبت به مسائل جنسیم قبلا حس خیلی بدی داشتم اما الان بهتر شده تنها مشکلم اینه که حس میکنم اون بهم زمان نداده تا صمیمی تر شیم و از همون ملاقات اول شروع کرد به اون کارا درسته که در حد شیطونی بود اما منو آزار میداد چون من خیلی حساس و خجالتیم و دوس دارم همه چی ب مرور زمان عادی بشه الان دارم نسبت بهش سرد میشم و این منو آزار میده چون دوسش دارم و دوس ندارم از دستش بدم.لطفا کمکم کنید من زیادی حساسم یا اون زیاده رو؟