سلام.من قبل راجع به خانواده عموم و پسرعموم که خواستگارمه سوال کردم ازتون.الان ۶ ساله که اصرار شدید دارند که باید این وصلت سربگیره.ولی من واقعا دوسش ندارم و از همه نظر میتونم بگم سطحمون بالاتره ازشون.پسرعموم دیپلمه و من لیسانسم.الان عموم بهمون گفته اگه دخترتونو به پسر من ندیدن هم من میمیرم ینی شما منو میکشین و هم پسرم خودشو میکشه. ینی ما رو تهدید کرده دیگه حتی گفته اگه این وصلت سر نگیره دیگه ارتباط خودم و بقیه خانواده و فامیل رو با شما قطع میکنم.من چیکا کنم با این ادمای بی اصاف فقط به فکر خودشونن هیچ حقی به من نمیدن تا میگم دوسش ندارم میگه من برات خونه میخرم ماشین میخرم همه زندگیتو تامین میکنم پس دیگه چی میخوای.بخدا از زنده بودنم خسته شدم.از این همه بی انصافی و نامردی اینا خسته شدم.خیلی بهمون فشار میارن خیلی زیاد.فقط به فکر جواب مثبتن اونم به هر قیمتی. تو این ۶ سال هرچی با خودم کلنجار رفتم نتونستم راضی شم اصلا حس خوبی ندارم نسبت به پسرعموم.اینقدر به ما فشار میارن که بخدا دیگه کم اوردم دیگه نمیتونم مقاومت کنم میخوام تسلیم شم ولی مطمئنم بعد ازدواج با اون داغون میشم و نمیتونم * زندگی عادی دداشته باشم.حالم خیلی بده خیلی داغونم داغون.چیکار کنم؟بخدا خسته شدم از این زندگی ولی شرط میزارم که هیچ مراسمی برام نگیرن و تا جایی که بتونم بهش اجازه نمیدم بهم دست بزنه.میترسم واقعا.میترسم بگم نه و اونا هربلایی سر خودشون بیارن.این ادمایی که من دیدم واقعا ازشون بعید نیست که خودشونو بکشن.مطمئنم این کارو میکنن.چون پسرعموم * بارم خودکشی کرده .خلاصه هربلایی سرشون بیاد احساس گناه و عذاب تا اخر عمرم با من میمونه و نمیتونم * زندگی اروم داشته باشم.میخوام بهشون بگم هرکاری ک دوس دارین بکنین من دیگه هیچی نمیگم