سلام
من با دختری آشنا شدم حدود 2 سال است .اول اینو بگم که من ازدواج کردم و یدونه دختر کوچیک دارم که این موضوع رو به دختری که برای ازدواج با او آشنا شدم بنام ناهید .که اوایل اشنایی به عنوان پسر اشنا شدم و بعد از جدی شدن رابطه به پدرم گفتم و پدرم به ناهید موضوع رو گفت خلاصه کنار اومد و بعد از مدتی فهمیدم که ناهید در سن 18 سالگی به دلیل رسم و رسومی که دارن به هیچ عنوان نمیتوانن با غریبه ازدواج کنن اگع این اتفاق بیوفتد از خانواده و دین خود که زرتشتی هستن اخراج میشوند.به زور و کتک خانواده ازدواج و بعد از 3سال که باکره بوده با عمل جراحی بکارتشو پاره میکنن باز هم این دختر با همسر خو رابطه برقرار نمیکند که بعد از ان به خانه پدرش می آید و الان حدود 14سال است که نه شوهر دارد نه ندارد خلاصه این ماجرا رو بهم میگه دلیل دروغشم ترسه از دست دادنم بود .خلاصه من با احترام باهاش برخورد کردم و به عنوان * مشکل بهش نگا نکردم .اما بعد از اینکه این داستان رو بهم گفت حالا هر موقع که درخواست سکس یا چیزی شبیه اون رو میگم حس میکنه من میخوام ازش سو استفاده کنم و خیلی ترس عجیبی در این مورد داره که سر همین موضوع دعوامون میشه و من ناخدا آگاه دوبار میزنمش که دفعه دوم وقتی میزنم همون لحظه پشیمون میشم و ماشینو میزنم بغل و خیلی ازش معذرت خواهی میکنم خیلی دل جویی .اما الان میگع من نمیتونم به این رابطه ادامه بدم .در مورد این تصمیم من داغون شدم خودش هم داغون اما نمیدونم چیکار کنم که بیخیال تموم کردن این رابطه بشه واقعا نمیدونم چه غلطی بکنم چون خیییییییییییلی دوسش دارم