سلام.خیلی ممنون بابت پاسخ
من بارها با ایشون صحبت کردم .حتی پیشنهاد دادم پیش مشاور بریم ولی به هیچ عنوان حاضر نیست بیاید مشاوره
میگه زندگی ما هیچ مشکلی نداره و نیاز به مشاوره نداره.
زندگی ما به جایی رسیده که واقعا تحملش برای من سخت شده. وقتی من ازش ناراحت میشم خیلی خونسرد برخورد میکنه و میگه هر جور راحتی. و این موضوع از همه بیشتر اذیتم میکنه حس میکنم اصلا ناراحتی من براش مهم نیست.
حس میکنم جوانی ام تباه شده. آرزوهام به باد رفته .دیگر در کنارش خوشحال نیستم .نسبت به اوایل عقدمون که واقعا شاد و پرانرژی بودم الان خیلی آروم و حتی گاهی فکر میکنم افسرده شده ام. این رو میبینه ، حس میکنه ولی انگار براش مهم نیست نه اینکه براش مهم نباشه ولی خیلی اهل اینکه فکرش رو درگیر این موضوع بکنه نیست
خیلی ممنون