من تقریبا یک سالی میشه که یک درگیری ذهنی بزرگی دارم و هر چقدرم تلاش کردم تا شاید بتونم فراموشش کنم اما بی فایده بود. حدود یک سالی هست که یه پسری دوست دارم و تمام مدت این یک سالم توی ذهنم بوده و اون اصلا در جریان نبوده. رابطه ما یک رابطه دوستی کاملا معمولی بوده که گاهی توی جمع همدیگرو میدیدیم و رفتارای جفتمونم خیلی عادی بوده اما من بعد * مدت حس کردم که خیلی ازش خوشم اومده. اولش فکر میکردم شاید یک حس زودگذر باشه ولی در تمام مدت این یک سال با اینکه ارتباط چندانی هم نداشتیم هنوز حسم پابرجا بوده به خودم ثابت شد که حسم خالص و واقعیه و چیزی فراتر از دوست داشتنه. الانم بین گفتن و نگفتن بهش درگیرم. یک ترس عجیبی تو وجودم رخنه کرد. از طرف دیگه هم میترسم کلا دیر بشه و هیچ وقت نتونه بفهمه و اونوقت مدیون خودم بشم.نمیدونم اصلا گفتن این حس از طرف من درسته یا نه؟ این دو راهی ذهنیم خیلی داره اذیتم میکنه.این حسیم که سراغ من اومده برای اولین بار تو زندگیم دارم درکش میکنم چون من اصولا ادمی هستم که هر کسی به دلم نمیشینه بخاطر همینه که خیلی داره بهم فشار میاره
اصلا بیان احساسات از طرف یک دختر درسته یا خیر؟