گذشتم و ازدواجم

Question

سلام من یه دختر 19سالم
یه آقایی خواستگارم هسدن
ایشون خیلی در مورد گذشتم میپرسن
منم گذسته خیلی بدی داشتم
وقتی 12سالم اینا بود  یکی با تحدید منو وادار به رابطه جنسی کرد
منم بچه بودم نادان بودم قبول کردم حتی مامان بابامم میدونن گفدم بهشون
اما بکارتم سالمه
خیلی توبه کردم واقعا چن سالم میگذره بعضی وقتا گریه میکنم که چرا من انقد نادان بودم

چیکار کنم

Answer 1

سلام
گفتن این مورد به همسرتون کار بسیار بسیار اشتباهی بود.
۱- وقتی زیاد می پرسند یعنی شکاک اند.
۲- یعنی خودشون هم یا بدبین اند یا خلاف زیاد داشتند
۳- وقتی شما باکره اید لازم نبود این خاطره تلخ رو بگید
۴- بعدها حتما چوب صداقت کورکورانه خودتون رو می خورید . و در اولین بحثتون این رو میکوبه توی سرتون.
۵- باغچه زندگی هر فردی رو که زیر رو کنید حداقل یک کرم پیدا می کنید.
۶- تعریفتون از گذشته بد چیه؟؟تعاریفتون رو درست کنید. چیزی که در گذشته اتفاق افتاده ولی در زندگی آینده تاثیر نداره لازم نیست بگید. اما اگر تاثیر داره باید گفته بشه.

Answer 2

خب؛ موضوع ابهام داره... یه خورده دقیق تر صحبت کنید...
گفتید که با تهدید شما رو مجبور کردند... یک وقت هست که به زور چاقو، قمه، تفنگ، شوکر یا هر اسلحه دیگه ای شما رو تهدید و مجبور کردن و یا یک نفر با دستاش، دست و دهن شما رو گرفته و شما رو مجبور به اطاعت کرده و یا امکان داره اینجوری بوده که شما با یه پسر وارد دوستی شدید و اون از شما عکس های ناجور به دست آورده و بعد هم شما رو تهدید کرده که اگه تسلیم خواسته هاش نشید، آبروتون رو میبره... خب این خیلی با هم فرق داره...
.
همچنین این خیلی فرق داره که یه نفر به زور اومده توی خونه تون و به‌ شما تعرض کرده یا اینکه دوست پسرتون، شما رو فریب داده و برده خونش و...

Answer 3

حق داره بدونه ، اگه گذشته خودش درست باشه باید راجب گذشته کسی که میخواد باهاش زندگی کنه هم بدونه اگه اون واقعا دوستت داشته باشه درک می‌کنه که تو بزرگ شدی و این چیزا گذشته و بهش میتونی تکیه کنی ولی اگه ترکت کرد بدون که دیر یا زود چه سر این مسئله چه مسئله های دیگه ترکت میکرد

Answer 4

یعنی چی که بچه بودم و نادان بودم و قبول کردم... ۱۲ سالت بوده دیگه... متاسفانه تجاوز برای بعضی از دخترهای امروزی، مثل یه بازی و چالش میمونه... به دست خودشون، زمینه های تجاوز رو فراهم میکنن و به راحتی هم تسلیم میشن... انگار نه انگار... خیلی ها برا جسمشون ارزش قائل نیستن و به راحتی اجازه اینکارو به یه آدم مریض میدن...

Comments

یه روز رفتم خونه برادر زاده هام تا ازشون مراقبت کنم. از در که وارد شدم، از پشت یک نفر فریاد زد که بی حرکت. برگشتم و دیدم که یه بچه، نقابی به صورت زده و تفنگ اسباب بازی را به سمت من گرفته است. من که می دانستم آن بچه، برادر زاده ام است و آن تفنگ هم اسباب بازی است؛ اما شوکه شده بودم و لحظاتی در جا خشک شده بودم که یکدفعه برادر زاده دیگرم، دستان مرا از پشت گرفت و با پارچه ای محکم بست. تا خواستم اعتراض کنم، مرا روی مبل نشاندند و دهانم را بستند و بعد پاهایم را. یعنی من ۲۰ ساله، خیلی راحت توسط دو تا بچه ۱۰ و ۸ ساله غافلگیر شدم و دست و پا و دهن مرا بستند. خیلی هم محکم بسته بودند به طوری که هر چه تلاش کردم نتوانستم آزاد بشم و حدود نیم ساعتی در همان وضعیت بودم...
خواستم به پسرا بگم که اینقدر راحت در مورد تجاوز حرف نزنید؛ باید در موقعیت قرار بگیرید و ببینید که وقتی یک مرد قوی هیکل و چهارشانه با دست غولش، دستان شما را گرفته و با چاقو شما را تهدید می کند، چند مرده حلاجید...