با سلام خدمت اساتید محترم ، بنده 51 سال سن دارم و دارای همسر و دوفزرند وپسر ودختر و داماد و یه نوه دارم لیست سال پیش همکارم که فوت کرد بعد از دوسال به سرم زد که با خانمش ارتباط برقرار کنم که ازدواج کرد ولی این موضوع از مغزم بیرپون نرفت تا متوجه شدم هفت سال پیش این شوهرش رو هم از دست داده ولی نتونستم پیداش کنم که یک سری ناخوداگاه به محل کارم اومد و گفت من فلانی هستم همسر مرحوم فلانی تو دلم خیلی خوشحال شدم ولی جرات اینکه ادرس یا شماره از بگیرم رو نداشتم تا اینکه محل کارم عوض شد و این خانم با محل کار جدیدم رفت و امد زیادی داشت شماره همراهشو گرفتم و کم کم ارتباط برقرار شد تمام موضوع خیای عالی پیش می رفت وخیلی بهش وابسته شدم ولی بعد فهمیدم بعضی وقتها پاسخهاش ضد و نقیضه یا هرموقعی که بهش زنگ می زنم گوشیش مشغوله سریع تماس میگیره و میگه مثلا پسرم بود یا خواهرم بود یا غیره در ضمن این خانم 48 سن داره ولی هر جا میخواد بره بهم میگه من الان دارم میرم خونه فلانی بسیار شهوتی هستن ایشون و متاسفانه خانم خودم بسیار سرد و اخلاق خشک ومن احساس میکنم با کس دیگری در ارتباطه این منو نگران کرده و گرنه می خواستم باهاش ازدواج کنم مسئله از اینجا شروع شد یک روز صبح باهاش تماس گرفتم بعد از چندین بار تماس گفت دوره تناوبم تمام شده می خوام برم حمام برات خوشگل کنم بیام اونجا محل کار منوببینی بعد برم خونه عمه ام برای پخت شله زرد ومن فکر میکنم درستی نکردم یه نفر رو به تعقیبش فرستادم که دقیقا مسیری که گفته بود رو مخالف رفت که من حسابی بهم ریختم و این تعقیب کننده ایشون رو گم کرد و این کار به نتیجه ای نرسید ولی بلافاصله عکس العمل نشون دادم پیام فرستادم که تو با من بازی کردی و منو داغون کردی که سریع تماس گرفت با عصبانیت کامل که شمارتو بلاک میکنم و فریادهای بسیار بلند مگه من چکار کردم که بعد از عذر خواهی من حالا نمی دونم خونهدعمه رفت یا نه باهاش قرار گذاشتم دیدمش و اون خانم زیبا و با کلاسی که صبح بود دیگه نبود مثل یک نفری که از جنگ برگشته حسابی چهره خسته و ملول که میگفت برای این کارمن تپش قلب گرفته و غیره و به من گفت فکر کن من تا قبل تو با هزار نفر دیگه بودم ولی الان تورو انتخاب کردم و کنارتم که باز روز بعد با هم قرار گذاشتیم رفتیم بیرون یه چایی خوردیم و قرار بود برای من غذا درست کنه و گفت می خام برم خیابان فلان برات لوازمشو بگیرم و درست کنم کبعد از نیم ساعت که تماس گرفتم باز گوشیش مشغول بود ک تماس گرفت و بلافاصله گفت سبزی های خوبی داشته به خواهرم تماس گرفتمدکه برای اونم بخرم خلاصه حسابی موندم خیلی هم دوستش دارم ولی این مسئله احتمالی ارتباط با کسی دیگر منو روانی کرده ضمنا ایشون دو تا پسر بزرگ داره و یک عروس و با مادرش زندگی میکنه بسیار سپاسگذارم از صبر و شکیبایی شما ناشناس