سلام من * دختر 17 سالم و همیشه سعی میکردم نسبت به بقیه نوجوونای همسن خودم ک دپ و به ظاهر ممکنه افسرده باشن نباشم
ولی از اون طرفم ک خودمو * آدم شادی نشون میدم * عادت خیلی بدی حس میکنم داره روم تاثیر میزاره یا شایدم گذاشته اینک هرچی درس میخونم و معلممون حضوری ازم میپرسه با اینک مفهومی یاد گرفتم موقع توضیح دادن لکنت میگیرمو هول میکنم و مورد تمسخر قرار میگیرم میخوام قشنگ حرف بزنم لکنت میگیرم و * سری چیزارو اشتباه تلفظ میکنم مسخرم میکنن حس میکنم تمام کلماتی که تو جملها ک قبلا قشنگ حرف میزدم و به کار میبردمشون یادم میره گاهی اوقات ساده ترین کلمه ها میزنم تو اینترنت تا معنیشو بدونم یوقت اشتباه نگم درصورتی که میدونم اشتباه نیس ولی منو دچار شک و تردید کرده اینارو به مامانم میگم میگه هیچیت نیس متوهم شدی درصورتی که خودم دارم میبینم امسال خیلی نسبت به سالای قبل عجیب شدم نمیدونم چه اتفاقی افتاده که انگیزه منو نسبت به خیلی چیزا پایین برده پارسال برا رشته ای که انتخاب کردم انقد شوق و ذوق داشتم نمیخواستم نمرات و معدلم پایین 15 باشه و نمرمم خیلی خوب بود امسال کلا گند زدم همش بی حوصله کم انگیزه میخوام درس بخونم میگم ولش کن فوقش * امتحان یا پرسشه میخام رو * چیزی متمرکز شم اصلا نمیتونم قبلاً من نقاشیم خیلی خوب بود با اینک کلاس نرفتم ولی نقاشیای قشنگی میکشیدم علاقه زیادی به نقاشی داشتم الان هر چی میکشم ن تنها زشت و عجیب غریب میشه پارشم میکنم
حس میکنم این حرفایی ک میزنم در حد بچه سالیه و قشنگ بلد نیستم منظورمو برسونم و حرفامم خیلی طولانی میشه خانوادم مخصوصا بابام با اینک داره میبینه من دارم تمام تلاشمو میکنم امسال ک اینجوری شدم همش میگه تو هیچی نمیشی تو فوقش دیپلم بگیری تو منگلی تو مدرسه هیچ دوستیم ندارم و نمیتونم باهاشون خوب ارتباط بگیرم یعنی از بچگی اینطوری بودم همه باهام بد بودن با اینک من هیچ کاری نکردم و همیشه حسرت اینو میخورم کاش مثل این دوستای دو نفره پایدار و اکیپا بودم در صورتی که من هیچ مشکلی ندارم * آدم کاملا معمولی فک میکنم * روز برنامه ریزی میکنم برا درسام فقط دو س روز بهش پایبندم بعد میگم ولش کن خیلی افت کردم خیلی
و اینک تو مجازی قبلا * عالمه دوست داشتم برام اصلا مهم نبود فیک باشن یا ن فقط باهاشون حرف میزدم حرفایی ک خودم با منطق حتی * سریاشون میگفتن بیشتر از سنت حرف میزنی میگفتم الانم حتی اونارو نمیتونم بگم یارو کلا انقد حوصله سر برم باهام دعوا میگیره خلاصه ک بگم یهو خیلی تنها شدم تو مجازی خیلی خوشحال بودم ولی بخاطر فشاری ک بهم وارد شد نمیدونم از کجا چطوری حتی خیلی گریه میکردم و خودمو میکوفتم به همجا جیغ میزدم الان هیچ حسی ندارم حتی وقتی مامان بابام باهام دعوا میکنن سر چیزای الکی با اینک بهشون میگم تو چه وضعیتیم به یورشون میگیرن حرفای شکننده حتی از گلوله بدتری به ذهنم وارد میکنن که تا چند روز بهشون فکر میکنم در صورتی که هرچی گفتن گفتم چشم و هیچ کم کاری در برابر چیزی که میگن نکردم همشم میگن من چیزی برات کم نذاشتم سقف بالا سر نداری ک داری غذا و ... فقط اونان ک میتونم باهاشون حرف بزنم مثلا ب * آدم غریبه یا * دوستی که باهم قهریم بگم پس فردا همون حرفامو میزنه تو سرم برا همین نمیگم ک شکسته تر از این نشم