سلام. وقتتون بخیر. من یک دختر ۲۲ ساله هستم ساکن تهران با مدرک کارشناسی رشته فناوری اطلاعات در حال حاضر معلم زبان هستم و فرزند اول خانواده. یک خواهر کوچک تر دارم. چند سال با پسری در ارتباط هستم که شرایط خوبی هم دارن و الان برای خواستگاری اومدن ولی بابام همش سنگ میندازه و مخالفت میکنه و توقع های خیلی زیادی داره که ایشون با وجود شرایط خوبش از پسش برنمیاد. الان چند وقته کار من گریه و دعوا هستش. از طرفی خود اون اقا هم همش بخاطر خانوادم بهم سرکوفت میزنه که مگه خودتون چی دارین که از من توقع میکنید در حالی که من که گناهی نداشتم کلی هم با خانوادم دعوا کردم, ولی اون بدترین فحش ها رو به من میده و مدام سرم داد میکشه یا تهدیدم میکنه به رفتن چون میدونه دوسش دارم. همه رو تحمل کردم و هیچی نگفتم. بهم میگه تو افسرده ای و این تقصیر خانوادته گردن من منو ننداز. یا همش منو با دخترای دیگه مقایسه میکنه. دیگه واقعا خسته شدم و بریدم از طرفی واقعا دوسش دارم و شرایط خوبی هم داره و من هیچکس رو جز اون ندارم ولی جدیدا بهم میگه تنفر دارم از تو و خانوادت. چند بار خواستم خودمو راحت کنم ولی ترسیدم. الان شروع کردم به خوردن فلوکستین ولی فایده ای نداشته. خواهش میکنم کمکم کنید