سلام وقتتون بخیر باشه
من ۲۴ سالمه و همسرم ۳۱ ما دو ساله عقد هستیم و توی شهرهای مختلف زندگی میکنیم. البته حدود ۹ ماهی کنار هم زندگی کردیم. ولی دوباره برای کار مجبور شد که بره. میتونم بگم من تا حدودی خانواده محدودی داشتم و خیلی هم اجتماعی نبودم ولی همسرم سفرهای کاری زیاد توی کشورهای مختلف داشته و خب اجتماعی تر از من هست. مسئله ای که باهم دیگه داریم اینه که من خیلی حساس هستم. البته نمیدونم حساسیت بیش از حد من هست یا نه. مثلا توی محل کارش با همکاراش آخر شب میرفتن برای شام من کلی حساس میشدم روی فلان دختری که باهاشون اومده. توی همچین جمع هایی که میره تند تند بهش پیام میدم که چیکار میکنید الان. چی دارید میگید الان ..یا مثلا یه بار سرکارش صدای خنده دوست دختر صاحبکارش اومد بعد من یهو حساس شدم. بهم گفت اومده اینجا خب من چیکارش دارم ..یا مثلا یه بار به دوستش زنگ زد که باهمدیگه برن کافه بعد دوستش گفته که دوست دخترم هم هست و اونم میاد. اون روز من فقط گریه میکردم و کلی پیام میدادم بهش ..یه سری دیگه خونه یکی از دوستاش رفته بود برای جلسه کاری خب اونجا دختر و پسر بودن و مشروبات الکلی میخوردن که اصلا این چیزا رو ما دوست نداریم و خب خیلی ناراحت شدم و بازم مثل همیشه بحث و دعوا بود اخرش. البته اون هر سری اصرار میکنه که خب دوست نداری من نرم. اما بهش میگم که نه نمیخوام محدودت کنم و واقعا دوست ندارم محدودش کنم .. اون میگه تو اعتماد نداری بهم اما من صد در صد اعتماد دارم بهش و قبولش دارم. اما حساسم اونم بیش از حد.. این سری آخر دیگه خیلی عصبانی شد و بهم گفت که من همیشه کارم محیطش جوری بوده که دختر بوده و اینو از اول میدونستی تو ..و خلاصه کلی گله کرد که من نمیتونم که هیچ جایی نرم و هیچ کاری نکنم ..خب من دیدم واقعا حق با اونه و من نمیدونم چیکار باید بکنم.
منم بهش میگم که اگه توی محل کارت باشی و اونجا دختر باشه. من مشکلی ندارم. اما میگه نه میدونم تو خیلی حساسی و من نمیدونم باید چه کاری انجام بدم ..خب میدونید مثلا سال اول آشنایی مون که سه سال پیش میشه، یادمه مثلا بهم گفت که یه دختر اومده یهو از خوشحالی بخاطر کمکی که بهش کردم بغلم کرده و من وقتی شنیدم خیلی برام مهم نبود و گفتم خب به خواست خودش نبوده. اما حس میکنم الان این اتفاق بیافته من خیلی حساس میشم ..البته به خودم میگم شاید بخاطر دوریه، ولی نمیدونم بازم..
همسرم بهم گفته بود من توی گذشته راحت بودم و یعنی مثلا دست میدادم به دخترا و سفرهای تفریحی میرفتیم. اما خودش گفت خودم دیگه دوست ندارم و بخاطر تو اینکارهارو نمیکنم ..