من دخترسیزده ساله ای هستم
مامان بابام دارن با خانواده پدری من قطع رابطه میکنن
من قبول دارم عمه * من با مامانم ظاهری خوبه ولی درواقع خیلی بده کلا مامانبزرگم هم با عمه م خیلی جوره....
الان احتمالا میخوان برای عموی من برت خواستگاری(احتمالا!!!!!)
و چندبار تو این ماه به ما زنگ زدن برای احوال پرسی(3-4)ولی در مواقع دیگه مثلا ماهی یک بار زنگ میزنن...
من میدونم مامانم از اونا خیلی بدش میاد.
ولی دلیل نداره رابطه ها رو بدتر از این بکنه اخه منم ادم هستم دلم میخواد با همسن هام رابطه داشته باشم العان 10ماهه دوتا دختر عمه هام رو ندیدم 1سال و نیمه اون پخترعمه و پسرعمه م روندیدم
خدا میدونه اخرین باری که رفتیم صحرا با یک خانواده دیگه کی بوده/////باید قبول کرد که بعضی ادما فقط برای غذای روح بدرد میخورن////الان مامانم هی داره پشت سرهم دوروغ میگه که کلااااااا ما قطع رابطه بشیم که برای سال تحویل هم نتونیم بریم پیششون
بخدا مامانم صبح زنگ زده به مامانش هزار تا دروغ درمورد عمه و مادربزرگ و شوهر عمه م گفته
مامانبزرگ مادری من هم خودش عین مامانمه اونم گفته بود پشت تلفن که (پروین)مامانبزرگ پدری من بعد 3سال بهش زنگ زده درصورتی که همین چندماه پیش خونه شون بودم بهمدیگه زنگ زده بودن....الان هم مامانم داره بابام رو پر میکنه
بخدا دیگه خسته شدم این چه وضعیه همش دروغ دروغ دروغ
من دوماهه پام رو از در خونه بیرون نزاشتم بعدش العان مامانم میگه فلانی بهم زنگ زده اینو گفته اونو گفته ولی هیچ کس هیچی نگفته
الان دیگه از بس مامانم تو گوش بابام دروغ گفت که بابام قبول کرد به عنوان پسراول خانواده برای خواستگاری عموم نره باهاش الان هم دارن حرفاشون رو هماهنگ میکنن
من میدونم خانواده پدری من با بقیه بچهاشون بیشتر بابای من گرم میگیرن و بیرون میرن... منم به دخترعمه و پسرعمهم حسودی میکنم گاهی ولی باید * چیزایی رو هرچقد کم هم باشه قبول کرد
من تو کل خانواده فقط * دخترعمه و پسرعمه دارم که همسن من هستن تو خانواده مادری هم هیچکس نداریم
به جان خودم همین العان مامانم * دروغ دیگه گفت
چندماه پیش گفته بود عمه هام برای تولد برادرم تبریک نگفتن تا خودم دیدم پیامشون رو که تبریک گفتن
خیلی راحت دروغ میگه مامانم
العان فکرنکنید عمه هام و مادربزرگم مظلوم و مهربونن! اصلا اینجوری نیست/اونا هم خوب نیستن ولی دلیل نمیشه مامانم همش درموردشون دروغ بگه که وضعیت خیلی بدتر بشه
مامانم همه خوبی هاشون رو فراموش کرده بخدا
بهمون کولردادن
مبل دادن
گل میزدادن
هیلی چیز دادن
همین عمه هام /چون وضعیت مالی اونا بهتره بابای من کارمنده ولی عمه م دکتره
الان واقعا از این وصعیت خسته شدم همش دارم دروغ های مامانم رو میشنوم ولی نمیدونم چیکارکنم
از همه کسایی که این رو میخونن و بخصوص مشاور ها التماس میکنم * راه حل بهم بدن که این وصعیت تمام بشه و مثل قبلا باهم حداقل ظاهری خوب باشن
و از مشاور هم میخوام الکی بهم نگه (شما درموقعیت فعلی هیچ کاری نمیتونی بکنی)