سلام من باعث یک گناه خیلی بزرگی شدم که هنوز برای خودم خیلی سخته که من چجوری همچین کاری کردم ازتون کمک میخام که از اشتباهی که کردم بخشیده بشم من یه روز از یه ادمی که نمی دونم کی بود یه شماره گرفتم اومدم خونه و شیطون گولم زد و وسوسه شدم نمی دونم چجور شد که شمارشو ذخیره کردم بعد بهش پیام دادم تمام این عذاب ها از همون جایی شروع شد که شمارشو ذخیره کردم یک چند روزی همین جوری بود تا این که ازم خواست بیام بیرون ببینتم اون قدر باهام خوب حرف میزد اونقدر خوب خودشو جلوه داده بود که من گول خوردم و قبول کردم من قبول کردم که برم بیرون و کاشکی نمیکردم کاشکی بیرون نمیرفتم اونم درست وقتی که شوهرم تو خونه خواب بود ساعت ۱۲.۵ شب شوهری که الان حاضرم بمیرم ولی زجر کشیدنشو نبینم من رفتم بیرون فقط برای پنج دقیقه قرار بود دور بزنیم شروع به حرف زدن کرد اون قدر خودشو خوب جلوه داده بود که هیچ فکر بدی راجبش نمی کردم من گول خودم گول حرفاشو بعد چند دقیقه رفتش تو یک خیابونی که خلوت بود که اخر اون خیابون میخورد به بیابون اخر اون خیابون نگه داشت و ماشینو خاموش کرد اونجا هنوزم فکر نمیکردم که همچین ادمی باشه تا وقتی که در ماشینو باز کردو رفت عقب نشست وازم خواست که برم عقب که میخاد چیزی نشونم بده و منم اون قدر به اون اشغال اعتماد داشتم که بلند شدم رفتم عقب نمی دونم چجوری شد ولی رفتمزمانی که نشستم و درو بستم قفل ماشین اومد پایین و درا قفل شده بود و من اونجا بود که ترس اومد سراغم هرچی سعی کردم درو باز کنم نشد دستو پا زدم نشد اون ازم داشت سو استفاده میکرد به شکلی که من شکه شده بودم کاری از دستم بر نمی اومد اون ازم داشت سو استفاده میکردو من داشتم خفه میشدم از این همه درد که یک دفعه گوشیم زنگ خورد ساعت ۱.۱۰ دقیقه شب که شماره شوهرم بود دنبالم میگشت و من خونه نبودم خیلی سخته گفتن اینا تا همینجاش کفایت میکنه که هرجور خواست سو استفاده کرد
ولی من الان دنبال بخشیده شدنم من میخام از این عذاب وجدان خلاص بشم شوهرم نمی تونه ولم کنه چون دوستم داره من نمی تونم ولش کنم چون عاشقشم کمکم کنین که برگردم یه راه حل بهم نشون بدید تا حداقل اینو از فکر شوهرم بیرون کنم داره عذاب میکشه همش فکر میکنه به کار من من نمیخام عذاب بکشه کمکم کنین من چجوری میتونم بخشیده بشم چجوری از گناهی که کردم کم کنم چون شوهرم هر لحظه که یادش میاد یا کتک هست برام یا دعوا زیر چشام هرهفته سیاهه هردفعه یه دروغی جلو فامیل میگیم یبار در ماشین یبار درخونه که خورده به چشمم با این حال بازم پشیمون میشه از کتک زدن من معذرت خواهی میکنه و یکسره اطلاعات اون نفرو میخواد که بدم بهش من هیچی جز اسم و شمارش نمیدونم اگه داشتم و میدادم میدونم که میکشتش حالا هرجور میتونید کمکم کنید که چه کارایی بکنم از این بدبختی خلاص بشم هرکاری تونستم کردم که ازم راضی باشه مثل خوب حرف زدن جواب ندادن خونه مثل دسته گل باشه همیشه و از همه مهمتر شروع به نماز خوندن و قران خوندن که از روزی دید نماز میخونم اخلاقش یکم فرق کرده اما خوب با این حال زمان ناراحتی میگه دوستم نداره ولی خوب بعدش میگه دوستم داره و الان این ۴ ماهه که میگذره ازش اما یه روز خوبه یه روز بد اونم بخاطر دروغایی هست که از اول بهش راستشو نگفتم ویه دروغ دیگه گفتم بهش اما چون زرنگ بود و مدرک داشت ازم اخرش مجبور شدم راستشو بگم اما حالا فکر میکنه که من هم اون کار اولی رو که گفتم انجام دادم هم این دومی که بهش گفتم هرچی هم قسم میخورم میدونم ته دلن باور کرده اما جلو روم میگه دروغ میگی تو اینکارارو هم با رضایت خودت انجام دادی کلا فکرش مشغوله و دوست داره اونجوری که تو ذهن خودش میگذره من دقیقا همون کارارو کرده باشم درصورتی که نکردم چون از روز اول ازدواج که ۵ سال پیش بود بهم گفته بود از تنها چیزی که متنفرم دروغ هستش یکسره ازم سوال میکنه که تمام جزئیات رو بدون یه کلمه دروغ از اولی که گفتم سلام تا وقتی که رسیدم و پیاده شدم از ماشین همه رو مو به مو میگم بخدا نمیدونم چی دارم میگم الان چون کلا داغونم دیگه ۱۰ بار قصد خودکشی داشتم اما باز خودش با حرفاش منصرفم کرده البته خودمم از ترس جهنم هستش که میترسم خودکشی کنم و با گناه خودکشی و خیانت گناهانم دوچندان بشه فقط کمکم کنید ممنون