سلام. دختر هستم ۲۰ سالمه.
۸ سال پیش عاشق پسر داییم شدم. از من ۵ سال بزرگ تر بود. تو اوج بچگی بهم دیگه ابراز علاقه کردیم. بعد یه مدت که خانواده من فهمیدن و جدا شدیم دیگه هیچ رابطه ای نداشتیم. تمام این مدت که چندین ساله من عاشق اون موندم. بیشتر وقتا کارم گریس. حس میکنم یه آدم افسرده ام یه ادم پوچ و بی ارزش. بارها تلاش کردم خودکشی کنم پشیمون شدم اما یه بار این کارو کردم و کارم به بیمارستان کشید. دیگه جاهایی که قبلا میرفتم شادم میکرد نمیرم اگرم برم همش تو خودمم. بهم میگن خیلی بی رحمم چون دیگه با هیچ اتفاق بدی ناراحت نمیشم. بارها دیدم داداش کوچکم زمین خورده یا اتفاق بدتر افتاده واسش. همه نگران میشن جز من. فقط خیره میشم بهش و هیچ حسی ندارم. این حالت برا همه چیز هیت. حتی اگر بگن فلانی مرده هم هیچ حسی ندارم در صورتی که قبلا واکنش نشون میدادم. اخلاقم خیلی فرق کرده. عصبی تر و زودرنج شدم. همش میخوابم و حوصله خودمم ندارم. تنها تفریحم درس خوندنه اون هم چون علاقه دارم. بارها تصمیم گرفتم ازدواج کنم. خواستگارای خوبی دارم. اما همین ک تصمیم جدی میگیرم ک جواب مثبت بدم پشیمون میشم. طرفم همه چی داشته باشه هم باز به چشمم نمیاد. دست خودم نیس دیگه به هیچ مردی حسی ندارم. انگار خنثام. تنها مردی ک تو فکرمه روز و شب فقط اونه. بارها بهش غیر مستقیم فهموندم که هنوز دوسش دارم اما اون نه. جالب ترش اینه که چندین سال هس خانوادش همه جا پخش کردن ک من عروسشون شدم! با اینکه هیچ اقدامی نمیکنن و مستقیم هم نمیگن چیزی. خانوادم با مامان اون حرف زده که این کارو نکنن در حقم ظلم میکنن باعث میشن کسی خواستگارای من نیاد. فقط گفتن ما دوس داریم عروسمون باشه همین! خود پسره هم فقط میبینم خیره نگاهم میکنه با حواسش بهم هس گاهی. گاهی هم اصلا محل نمیده. با تمام اینا من نمبتونم فراموشش کنم و این کارای اونا هم باعث امیدواریم میشه. اون الان * پسر مستقل ۲۵ سالس کار داره خونه و ماشینم داره مشکلی هم نداره ک بخام بگم بخاطر اون جلو نمیاد. لطفا راهنمایی کنید منو. زندگیم خسته کنندس واقعا از حالتم خسته شدم...