من یک دختر۲۴ ساله ام با یک پسر عرب دانشجو هم سن خودم آشنا شدم خیلی پی گیر من بود خیلی من نمیخواستم وارد رابطه بشم و اصلا از دوستی خوشم نمیاد مگه آشنایی قبل ازدواج راسش موقعیتش چهرش اخلاق و تیپش منو گول زد خر شدم به اون یعد این همه مدت گفتم منم بهت فکر میکنم چند باری ابراز علاقه کردم و بعد ۱۵ روز همین که فهمید من دوسش دارم و امتحانام تمومشد (قرار بود بعد امتحانام حرف بزنیم) یک شب قرار بود صحبت کنیم اما دیگه جواب پیام منو نداد البته اینم بگم گفتم داداشم از خارج اومده استوری کردم....اونم استوری کرد ای کاش غریبه ای بودی ک هرگز تورو نمی شناختم بهش گفتم کیو چیو دیگه جواب نداد....روز بعد پیام داد سرم شلوغ بود .....حالمو پرسید.....بعد اون شب دیگه رفت... منم چون ازینکه ۲ ۳ روز منتظر موندم خبر نداد رفتم ریمو و آن فالوش کردم بعد ۳ ۴ روز رفتم پیجش دیدم نوشته بود با کسی هستش بعد ۴ ۵ روز پاکش کرد مسئله اینا نیست مسئله اینه اگر نمیخواست با من صحبت کنه خب میگفت صحبت نکنیم بهتره منم قبول میکردم چرا اینجوری دلم شکست اینجوری بی ارزشم کرد کمثلا من آویزونم کبنویسه تو پروفایلش کسی هست من بهش پیام ندوو من راسش ن بلاکش کردم و نه دیگه ازش پرسیدم حتی چرا رفتی و اونم منو بلاکنکرده....دردم اینه ۱ ماه ذهنم درگیره یک ماهه چک میکنم با هر خوشحالی اون مسافرتش دلم خونمیشه میگم این اون ادمی بود ک میگفت برات میمیرم قسم آیه میومد موندن خیلی اذیتم نمیدونم چیکار کنم من موندم یک عالمه پرسش بی پاسخ ک چرا رفت چرا اینجوری شد و با یک قلب شکسته و حس بی ارزشی شدید یک حسی دارم ن نفرت دارم ن عاشقشم هم دلتنگشم نمیدونم منتظر چیم شاید منتظر اینکه منم مثل خودش سرکارش بزارم ا شاید من منننن مقصر یودم میدونم ک تحویلش گرفتم اما الان مثل کنه چسبیده به ذهنم میدونم هیچ فایده ای نداره غصه بخدرن اما چیکار کنم ن میتونم پیام بدم ن میتونم علتش بفهمم ن میتونم از ذهنم خارجش کنم.... البته نا گفته نماند از وقتی برادرم اومد ایران اون فرار کرد حالت فرار ک حتی صحبت نکنه با من اخه من یکبار بهش گفتم داداشم خیلی غیرتیه با خودم میگم شاید علتش این بوده چون دانشجو خارجی ترسیده ریپورت بشه یا مشکل دار بشه......من فوق العاده گریه میکنم زجر میکشم یک مسئله شاید ب ظاهر ساده اینجوری منو از زندگی درسم انداخته....کمکم کنید