سلام خسته نباشید.من دختر۲۱ ساله هستم تو دانشگاه علوم پزشکی درس میخونم حدود تیرماه سال قبل(۹۶) من با * آقایی از هم دانشگاهیام با اصرار ایشون دوست شدم....رابطمون خیلی خوب بود خیلی دوسم داشت و اینکه دیدم با معیارام جور به دلم نشست و منم کم کم بهش علاقه پیدا کردم ولی ما هر وقت مشکلی داشتیم من تهدید میکردم ک میرم از پیشت تا اینکه موقع امتحانای تیر۹۷ من * شب به ایشون جواب ندادم و ایشون فرداش امتحانشونو افتادن و از اونموقع منو مقصر میدونه همش میگه من چند واحد بخاطر تو افتادم تو اگه تنهام نمیذاشتی اینطوری نمیشد از اونموقع رفتارش خیلی عوض شده تصمیم گرفته این ترم خیلی درس بخونه که مشکل ترم پیش واسش پیش نیاد تو تابستونم بهم گف اگه قرهر هی بگی بم الان برو چون نمیخوام دوباره درسم بیفتم فک میکنم خسته شده ازم هر موقعم از تغییر رفتارش گله میکنم میگه من سرم شلوغه تو ناراحت نشو ما تو شهرستان دیگه ای درس میخونیم مثلا من این هفته ک اومدم خونه اون نرفت خونشون همیشه تو این جور مواقع بهم میگفت ک دلم واسه صدات تنگ شده و اگه موقعیت داشتی بگو زنگ بزنم ولی این دفعه هیچی نگف بعد ک شاکی شدم گفت ک من بخودم گفتم تو خونتونی نمیتونی. آخه شرایط ک مثله همیشه بود ولی اون حتی ابرازم نکرد ک دلش تنگ شدع بعد مقگه من یادم رفته من سرم شلوغه و فلان و این تغییر رفنار خیلی منو اذیت میکنه....این یکی از مثالاش بود من تو این مدت خیلی وابستش شدم و الان ک رفتاراش تغییر گردع داغونم هر شب با گریه میخوابم بهترین رشته رو میخونم ولی با وجود اینکه رویام اومدن به دانشگاع بود الان هیچ انگیزه ای واسه ادامع دادن درسم ندارم حالم بد همش خیلی تلاش میکنم واسه اینکه حواسم پرت بشه مثلا کلاس میرم باشگاه میرم ولی با این وجود شاد نیستم تنها دلیلی ک باعث شده خودکشی نکنم مادرمه...دکتر میگه وجودت استرسه یه سکته رد کردم دستم بی حس میشه همش نمیدونم چیکار کنم حالم خوب شه رابطم مثه قبل شه من دوسش دارم راهنماییم کنید
میدونم شرایط واسع اونم سخته خیلی استرس متحمل شد ولی فک نمیکنم توجیهی واسه رفتاراش باشع چون این رفتاراش از نظر من ینی کم شدن علاقش بهم