دوس دارم زیرک باشم در سوال پرسیدن و جواب دادن
احساس میکنم خود م نیستم در حال نقش بازی کردنم –بعضی وقتا کسی به من توجه نمیکنه مهربان میشم تا توجه کنه بعد یاد رفتارش میافتم و ازش بدم میاد-
روش درست ابراز خشم و ۰۰۰ بلد نیستم
وقتی تجربه ای به دست میارم دفعه دیگه یا اعتماد به نفسش و ندارم ازش استفاده کنم یا شک میکنم به درستیش
ستل بعد منفجر میشم و با نفرت و حرص فراوان بروزش میدم
من نمیدونم چه جوری باید خودم به طور صحیح دوست داشته باشم
پدر و مادرم در بچگی من تنش فیزیکی هم داشتن و من یادم انقد رعایت میکردم تا دعوا پیش نیاد حتی نفس اهسته میکشیدم
اول مهمانی وقتی میشینم روم نمیشه احوال پرسی کنم خجالت میکشم
رانندگی که میکنم میگم اگه الان تصادف کنم دوباره چن لحظه بعدش تصادف کنم چی
کم حرفم –غرور زیادم گاهی دلیلش هست
مادر من در مهمونی از اتفاقای ناگواری که ممکنه افتاده باشه میگه و دیگران فقط از خوبی هاشون میگن و باعث میشه من از شون متنفر بشم و کینه به دل بگیرم و خودم خیلی اذیت میشم و اونا ام ازم دوری میکنن یا حالت تنفر مخصوصا از پسرا به خاطر اون 2 حادثه قبلی
و
یه چیزی که قبلا ایراد بوده یا نه و زرنگی طرف بوده در گذشته اون موقع به اون فک نمیکردم یا گذشته بودم ازش ولی الان بهخاطر همون کینه اش و دارم
با نیش و کنایه حرف میزنم