من دختر هستم و 13 سالمه مامانم حاملس و منو خواهرم کار های خونه رو انجام میدیم ولی مادر مدام غر میزنه و منو مقایسه میکنه و میگه من هیچ کاری بلد نیستم از اون طرف بابام تا از راه میرسه * دعوا شرع میکنه مجبورم دستمو بزارم رو گوشامو گریه کنم تا حداقل صداشونو نشنوم * بارم رفتم پیش روانشناس اون ب مامانم گف که این حرفیو ک میزنه رو به من نگن ولی من پشت در بودمو گوش میدادم اون میگف من خیلی افسرده ام مامان بابام حتی نمیزارن از در خونه بیرون بزنم چون وقتی بچه بودم نزدیک بود دزدیده بشم.یک بار که به اوا گفتم میخام فرار کنم خیلی گریه کرد هی حرفایی میزد که من منصرف شم ولی من منصرف نشدم .مامان بابام با سبک موسیقی من مشکل دارن و میگن که از جملات خوبی تو اهنگی که من گوش میدم استفاده نشده من که خودم میدونم نباید اون حرفارو بزنم دیگه بچه نیستم ولی اونا فک میکنن من هنوز بچم. توی کلاس من فقط 1 دوست دارم همه منو مسخره میکنن چون کمی پوست تیره ای دارمو خوزستانی هستم رو ولی من برعکس اونا باهاشون رفتار میکنم و توی مدرسه همیشه میخندم و برای همونه که همشون فکر میکنن من هیچ ناراحتی ندارم . از خانواده متنفرم!