با سلام دختری هستم که سه سال تقریبا با اقایی در رابطه بودم ایشون از شهر دیگری هستن و تقریبا دور از همیم یکسال ک از رابطمون گذشت با خانواده برای خواستگاری اومدن و وقتی شرایط زندگی ما از جمله وضع مالی رو دیدن خونوادش مخالفت کردن و بهونه اوردن ک من وابسته ب خونوادمم و نمیتونم تو شهر اونا زندگی کنم چون من تو جلسه خواستگاری گفته بودم باید بتونم ب خونوادمم سر بزنم اخه پدرم مریضه از اون روز ب بعد تقریبا * هفته باهم در ارتباط بودیم و سرآخر منو بلاک کرد و رفت خیلی ناراحت بودم جوری ک انگار زندگی برام سیاه شده بود همش کارم شده بود گریه هرجوری دوس داشتم باهاش صحبت کنم ولی اون بازم بلاک میکرد بعد س چهار ماه خودش یبار پیم داد باز باهام بودیم تا یه سال اخیر که کلا عوض شده میگه من اگ بهت قول ازدواج بدم تو راضی میشی باهام راحت باشی منظورش مسائل جنسیه و من در اون موقع فقط احساس حقارت میکنم ک چرا میرم سمتس از طرفی علاقه زیادی بهش دارم طوری ک وقتی نیس زندگی برام عذابه مستاصل شدم نمیدونم چی غلطه چی درست فکر میکنم دیگ نمیتونم کسی رو دوست داشته باشم