حدود یکی دوسال پیش با پسری اشناشدم .واقعا هم پسر خوب و باشخصیتی هستن یکمدت برای شناخت باهم ارتباط داشتیم ایشان چون ازهمان اول برای ازدواج میخاستند ونه رابطه * دوستی بامادرشان موضوع رامطرح کردند امامن چون در خانواده * سنتی بودم نتوانستم موضوع رامطرح کنم چون فعلا ایشان شرایط ازدواج رانداشتند بعدازحدود یکسال بطوراتفاقی پدرم ازارتباط ما باخبرشدند و کلی دعوا و بحث شروع شدو بشدت باازدواجمان مخالفت کردند حدود یکسال از مخالفت ایشان میگذرد الان نیز یک خاستگاردیگر دارم که خانواده اصرار به وصلت با ایشان رادارم توروبخدا کمکم کنید بین دوراهی مانده ام...ازطرفی عذاب وجدان دارم چون دران رابطه دوساله هردوی مابهم بسیاروابسته شدیم والان ترک کردن ان شخص بسیار ناراحت کننده است برایم.ازدلایل مخالفت پدرم چهره * ایشان که میگویند خیلی سیاه و زشته و وضعیت مالی خیلی پایین نسبت به ما