سلام من دختر زیبا و خانواده دار ۲۳ ساله ام به مدت یک سال با آقای ۲۵ ساله به قصد ازدواج آشنا شدیم و دوست هستیم ۶ ماه اول خیلی روابط مون خوب بود من همش محبت میکردم احترام میگذاشتم ولی ایشون داخل حرفاشون گاهی ب من تیکه مینداختن ک مثلا رشتت میکروبیولوژی و من خودم پرستارم یا مثلا تنها خواستگار خوبت منم در حالی که من بهش علاقه داشتم دوس داشتم همیشه کنارش باشم نه بخاطر اینکه کسی گیرم نمیاد بعد چند وقت ک گذشت یکم حالتای امر و نهی ای شروع شد و مدام نگرش منفی نسبت ب زنا گذاشتن ک زنا همشون میزارن میرن و مهریه شون میزارن اجرا من میگفتم من چرا باید الکی اینکارو بکنم اصلا این چ بحثیه و مدام همیشه میگفتن میترسم مثه داییام بشم و اگر رفتی سرکار باید پولاتو بریزی تو حسای من من گفتم من برای شوهرم فداکاری میکنم اما دوس ندارم حالت برده داشته باشم یا میگفتن عمم با اون همه مقامش میره عقب تو ماشین پسرش و عروسش میاد جلو میشینه یا مامانم نباید جلو ما خم بشه تو ظرف بشوری براش کار کنی براش من تو اون لحظه هیچی نگفتم شب بعد تماس گرفتم گفتم با مشاور تماس گرفتم گفتن این ازدواج بدرد نمیخوره ولی باز منو متقاعد کردن گفتن ن منظورم احترام بوده تعارف بوده بعد چند وقت میگفت مهریه ۵۰ سکه عندالسطاعه و یا اگر خونوادت قبول نکردن بعدن بیا ببخش مهریتو من نتونستم قبول کنم بعد ک سربازیشون تموم شد رفتن تو طرح حالا یک ماه شد به من بی توجه شد حتی تولدم تبریک نگفتن گفتن فراموش کردن و منم ک ناراحت شدم سرد برخورد میکردم بهم بی احترامی میکردن فحش میدادن بهم میگفت تو مریض هستی و اینستاگرامش ک رفتم نگاه کردم دیدم یک دختری فالو کرده ک تو شیفتاش باهاش هست ازش پرسیدم ک چرا فالوش کردی گفت چون همکارمه بعدشم تو عقد در حالی ک ازدواج نکرده بود و حتی انقدر بهش نگاه کرده بود ک همه چیزش یادش بود ولی باز من با دوستام مشورت کردم گفتن این دلیل بی توجهی خوشبینانه ترین حالتش این هستش ک دیگه عشقی وجود نداره یک هفته طول کشید از این همه بی توجهی دلم شکسته بود مخصوصا قشنگ ترین روز زندگیم و من گفتن شاید تقصیر از منه محبتم بیشتر کنم پیام بهش بدم خسته نباشید اما بازم زنگی ندیدم بعد دیروز آخرین چتمون بود به من پیام داد دلم برات تنگ شده منم ازش تشکر کردم و بحث باز کردم ک ببینم واقعا دلیل بی توجهیاش چیه خودش منو نمیخاد یا پای کسی در میونه بهش یک دستی زدم گفتم یکی ک تورو میشناسه تو با یکی دیده اولش گفت چی داری میگی منم عصبانی شدم خیلییی تحت فشار بودم گریه میکردم و تایپ میکردم همون لحظه نوشتم لیاقتت همون دختراس ن من ک یک ساله تمام مدت بهت وفادار بودم بعد شروع کرد ب روانی گفتن ب من تو هر جملش بهم گفت من گفتم من تست دادم پیش روان شناس بالینی همش تست میدم من سلامت شخصیت و روان دارم گفت نه تستاشون الکیه گفت برو دیگه حوصلتو ندلرم مگه دیوونم ک با یک مشکل دار عصبی زندگی کنم ک بعد فردا مهرش بزاره اجرا منم دیگه بحث مون شد و روز بعد ازش محترمانه خدافظی کردم گفتم اگر میدونستم خودم زودتر میرفتم و اصلا عذر خواهی نکرد بابت توهیناش و بهم فقط ارسال کرد توت فرنگی چیزی ک همیشه بهم میگفت و حالا نمیدونم چیکار کنم هنوزم دوسش دارم هنوز منتظرم برگرده اشتباهاتش جبران کنه بازم باهم خوب بشیم اما نمیدونم چیکار کنم چجوری دیگه منتظر نباشم همش گوشیم نگاه میکنم ببینم پیام داد نداد