اعتماد به نفسمو از دست دادم جوری که هر جا از زندگی کم میارم کفر میگم
گریه میکنم و نمیتونم حرف حق رو بزنم
همه بهم میگن دوست پسر داریا واینا و هر اتفاقی میوفته از چشم من میبینن
مامانمم نمیزاره دانشگاه خوب برمو رشته مورد علاقمو بخونم همش میگه تو شهر خودمون برو این رشته میخوای بری راه دور واسه چی
اما یک نفر این وسط نیست که بفهمه من دیگه اهل دوست پسر بازی و اینا نیستم توبه کردم و میخوام رو رشته مورد علاقم تمرکز کنم