سلام من یک دختر ۱۶ساله ودهم تجربیم.من توی خونمون خیلی عذاب میکشم چون مثل زندانی ها هستم.پدرم اجازه بیرون رفتن به من نمیده چون میگه برات حرف میزنن،وقتی که همه * دوستام از تفریحاتشون عکس وفیلم استوری میکنن من درحال ظرف شستن وجاروو...هستم.نمیتونم با پدر مادر حرف بزنم چون بافحش روبه رو میشم.مادر پدرم هیچ حس درکی ندارن وخیلی خودخواهن.خودشون هیچ وقت خونه نیستن ووقتی میان فقط غرغرهای الکی نسیب من میشه.افکارشون واسه عهد دقیانوسه .تمام انگیزم وحتی واسه درس خوندن از دست دادم.چون از صبح تاشب فقط درودیوار میبینم وهیچ انرژس ندارم حتی شده بعضی وقتا شکل آسمون وفراموش کردم انقدر که توی خونه بودم.واقعا هیچ راهی به جز خودکشی نمیبینم ولی دوست ندارم خووکشی کنم به خاطر گناه بزرگش.لطفا کمکم کنید