سلام. من و همسرم هشت ماهه که ازدواج کردیم. اختلاف سنی بین ما 15 ساله (شد آنچه شد)، صادقانه از اول هم منو نمیخواست. یا با اصرار خانواده و یا راه چاره ندیدن (به دلیل تهمتی که پشت سرش بود)، تن به ازدواج با من داد. همسرم چه با رفتار و چه با حرف بهم میگه که راضی نیست و حتی یه بار تصمیم داشت جدا بشه. اما بخاطر پدر و مادرش دووم آورده. بهش میگم که نمیتونی تا آخر عمرت اینجوری زندگی کنی، میگه اگه بخوام جدا بشم همه طرف تو رو میگیرن (بچه بدی نیستم و سعی کردم رفتار نرمالی داشته باشم)، هیچکس حرف منو قبول نمیکنه و فلان، پس فعلا جدا نمیشم. بماند که اختلاف نظرات فراوانی داریم چه در زمینه مذهبی، چه در زمینه زندگی، حتی آهنگ و فیلم و سیاست و ....
به نظرم بخشی از حرفاش ناشی از جوانیه. البته این که منو نمیخواد یه موضوع کاملا روشنه واسه همه. واقعا دوست دارم کمکش کنم. اما نمیدونم جداشدن به نفعشه یا نیست. من خودم رو جای اون میزارم میبینم که جداشدن به نفعشه. سخته با کسی زندگی کنی که 15 سال ازت بزرگتره، دوسشم نداری و تازه وضع مالی و شغلی چندانی هم نداره که امیدوار باشی.
به نظرتون من باید چکار کنم؟