سلام. من ۱۵ سالمه. درسم رو همیشه سعی میکردم بخونم. ولی سر انتخاب رشته خیلی ذهنمو درگیر کردم و هنوز هم واقعا نمیدونم چیکار. کنم چون ذهنیاتم متفاوته در این دوره از سنی که دارم. مدارس باز شده. مدرسمو عوض کردم امسال. وارد مدرسه که شدم، دیدم دوباره از اون مدارس غیر انتفاعی که مادر پدراشون پول میدن و بچه هاشون میان و بی ادبن و توی کلاس اصلا اهمیت نمیدن به کلاس، و اینا مواجه شدم. حالا نمیدونم... احساس میکنم. خودم هدف ندارم . نمیخوام بی ادب باشم. احساس میکنم کلا یا اعتماد به نفسم پایینه . خیلی وقت ها همینجوری الکی لبخند میزنم . ولی همه معمولا میفهمن که تو خودم میرم و یکم تنها میشم. با ذوق و شوق رفتم مدرسه ولی احساس می کنم شاید دلم بخواد همون مجازی بخونم. معلمم یاهام شوخی کرد امروز. ولی فکر کرد که من از شوخیش ناراحت شدم، البته اولین بارم نیست که این جوری میشه. وقتی برگشتم خونه، روی تختم دراز کشیدم و دوباره اون حس آرامش بهم کمی برگشت. با مادرم لوس حرف میزنم و اینجوری ارتباط برقرار میکنیم. با پردم برعکس، با هم شوخی نمیکنیم خیلی .و از بچگی همینجور بوده، نمیدونم شاید از طرف مادر، لوس بزرگ شدم. ولی من پدر و مادرم رو دوست دارم و وقتی مدرسه یا کلاس میرم، میدونم که پدر و مادرم هزینه کردن. وضعمون هم تقزیبا بالا هست. نه متوسط، نه لاکچری. هی بعضی وقت ها احساس میکنم، دارم افت تحصیلی پیدا میکنم با اینکه ۲ تا مشاور تحصیلی دارم . توی کلاس ها فعال هستم موقع درس. واقعا خیلی فشار رومه. راستی من تو سن کم بلوغ زودرس گرفتم. قدم هم کمه به نسبت ولی خودم رو و قدم رو دوست دارم و راضی هستم از خودم. حتی بعضی وقت ها به خودم میگم که کچل کنم، که دیدگاه مردم به افراد کچل رو خودم درک کنم. از لباس هایی که خیلی از نوجوون ها میپوشن بدم میاد. همونا که خیلی گشادن و سیاهن و از به طور زبانی و آمیانه:لش بدم میاد. سعی میکنم که توی درصد آزمون هایم ، بالا تر از اینی که میزنم بزنم ، مثلا ۹۵ ،۱۰۰. این ها رآ گفتم که با شخصیتی که دارم ، راهنماییم کنین. دو روزه که کاری نکردم و فک کنم با این حساب، افت تحصیلی پیدا کنم.راستی دیگه معمولا از چیز های قدیمی خنده ام نمیگیره، نمیدونم تو مهمونی ها چرا همش یه حس بدی بهم دست میده. ولی وقتی میرم تو یه اتاق با مثلا یه آدم، حس راحت تری میگیرم.محل خونمون هم عوض شده. اومدیم تو همون منطقه ای که ۵ سال پیش اونجا بودم. همه جاش ساختمون بلنده. طبیعتی نداره. خلاصه بگم که حس خوبی ندارم. با یک روانشناس که آشناهم هست با خانواده ام هم حرف زدم، گفت که فاجعه بینی هم دارم. به خدا هم اعتقاد ندارم. ولی با کسی دشمن نیستم. قبول دارم بیشتر حرف های قرآن رو ولی داستان های. قرآن و پیامبرا از نظرم خیالی بیش نیست ، یه افراد مذبی هم احترام میزارم و انتظار دارم اون ها هم به من احترام بزارن.ولی مادرم مذهبیه ولی نه از اون مذهبی های خیلی خیلی سنگین. پدرم هم کم و بیش.تست افسردگی هم دادم و نتیجه اش شد ، در نزدیکی گرفتن افسردگی.