سلام، میشه یکی به من راهنمایی کنه دارم دیوونه میشم، از * نظر ایی خش شانسم اما خب نه خیلی من وقتی 4 سالم بود مامان بابام جدا شدن و بعد چند ماه منصرف شدن و برگشتن بخاطر من، و وقتی 6 سالم بود دوباره جدا شدن و من الان 12 سالمه و وقتی کلاس دوم بودم بابام با یکی ازدواج کرد، * زن شهرستانی ک مث چی کار میکنه، اما خیلی بی سلیقه و تو مخه من همیشه بهش بی توجهم اما انقد تو مخمه دلم میخاد خفش کنم مثلا از گربه میترسه و خیلی وسواسیه و مامان منم * گربه داره و امروز وقتی از خونه مامانم اومدم گفت جورابتو عوض کن منم خیلی حرصم گرفت.... همیشه تو مخمه و میخاد ناراحتم کنه . ینی نگین برو پیش مامانت، چون من بابامم خیلی دوست دارم، اما هرچی میگم بابام باهاش حرف نمیزنه، نمیخام هم باهاش دوست باشم، میخام کاریم نداشته باشه همین