سلام و خسته نباشید من دختر 21 ساله ای هستم زمانی که راهنمایی بودم نسبت به یکی از همکلاسی هام حس خیلی خوبی داشتم خیلی دوستش داشتم ولی حس میکردم این حس من که این طوریه به خاطر همین بهش نزدیک نمی شدم فکر.میکردم اگر بهش نزدیک شم ممکن من رو پس.بزنه و رها کنه به خاطر همین وقتی دو.سال از راهنمایی گذشت سال سوم خودش خیلی بهم نزدیک میشد من رو بغل میکرد تو درس هام بهم کمک میکرد خیلی بهم توجه میکرد حتی انگار متوجه بود که دوستش دارم ولی بهش نزدیک نمیشم اون سعی میکرد بیا نزدیک منم چون حس خیلی شدیدی داشتم بهش هی دور میشدم اینقدر دور شدم که آخر گند زدم متوجه شد دارم دور میشدم ازش بعد شروع کرد بدرفتاری کردن با من و بهم گفت مغرور ولی واقعا این طوری نبود من دوستش داشتم بعد که دبیرستانی شدیم هنوزم با من بد رفتاری میکرد ولی بعد میدیدی یهو.میاد پیشم من اون موقع درسم ضعیف بود میومد دل داری میداد حتی حال من رو می پرسید که خوبم یا نه خلاصه و فکر کردم با این بد رفتاری که بامن میکرد دیگه اهمیتی ندارم واسش بعد دیگه منم سعی کردم اون موقع بهش بفهمونم که داری اشتباه میکنی اما وقتی نزدیک میشدم یه کاری میکرد که انگار از همون اول واسش مهم نبودم الانم هیچی نیستم منم باور میشد ولی وقتی برمی گشت با من حرف میزد تعجب میکردم منم سعی نکردم دیگه توضیح بدم بهش ازش دور شدم رفتم مدرسه * دیگه بعد که رفتم وقتی فهمید من رفتم بهم پیام داده بود که کجا رفتم چرا اون مدرسه رو ول کردم و این.که هدفم پوچ شده و چرا درس نمیخونم آخه من تیزهوشان درس میخوندم بعد سال سوم رفتم مدرسه * عادی من اون عصری که پیام داد رفته بودم بیرون و موبایلم رو تو خونه جا گذاشته بودم خلاصه خواهرم می بینه پیام رو پاک میکنه به منم نمیگه بعد از دوسال بهم.میگه فلانی بهت پیام داده بود گفتم چرا پاکش کردی بهم نگفتی گفت حالت بد بود نمیخواستم ناراحت تر بشی در صورتی که من فکر.کردم من واقعا برای دوستم هیچی نیستم وگرنه ببین حتی فهمیده من رفتم ولی هیچ عکس العملی نداره خلاصه زمستون همون سال دوباره دیدمش گفت بیا با هم حرف بزنیم ولی من فکر کردم بهتر دور باشم ازش چون مهم نیستم واسش گفتم نمیتونم و رفتم بعد از فهمیدن جریان پیامش دیگه کار از کار گذشته.بود شمارشم پاک شده بود منم این قدر دنبالش گشتم تو اینستا ولی پیداش نکردم تا این که فهمیدم مادرش فوت شده و درست همون موقع اینستا شو پیدا کردم چند بار با پدرم که همکار مادرش بود رفتم ببینمش ولی نبود گویا بهش خبر داده بودن که من اومدم ببینمش ولی اون نبوده چون وقتی اینستاشو پیدا کردم بهش پیام تسلیت نوشتم گفتم میدونستم اومدی من رو ببینی ولی من حالم خوب نیست نمیخوام کسی رو ببینم بعدش یه هفته بعد .من فالووش کردم ولی فالووم نکردم دیگه منم فکر کردم واقعا دوستم نداره و مهم نیستم واسش برای چهلم مادرش که پدرم با مادرم رفتن من نرفتم گفتم شاید واقعا دوستم نداره الانم مدام ناراحتم که چرا هیچ وقت نفهمید که من واقعا دوستش دارم و واقعا دلم میخواست درستش کنم اما خواهرم میگه وقتی فالو نمی کنه تو اینستا و میگه نمیخوام کسی رو ببینم یعنی نمیخواد ببینت دیگه چرا اصرار داری منم دست برداشتم واینکه اون خب دیدم که بقیه رو فالو میکنه ولی من رو نه منم بیخیال شدم به نظرتون وقتی این طوریه من باید چکار کنم باید پیداش کنم درستش کنم یا این که به خاطر توهین هایی که قبلا کرده بهم و این که تا میومدم درستش کنم می گفت مهم نیستی واسم ازش دور بشم واقعا سر در گم شدم بعدش جالب این جاست که دل من تنگ میشه هنوز واسش به نظرتون بهم اهمیت میده یا اهمیت نمیده اون موقع ها تا میومدم شروع کنم حرف زدن یه جوری نشون میداد انگار مهم نیستم منم سر صحبت رو باز نمی کردم باهاش دیگه فکر میکردم مهم نیستم از حسم و این که منم دوستش داشتم نمی گفتم بهش میشه کمکم کنید نمیدونم باید رابطمون درست کنم یا نه و اینم بگم مادرش الان چهل روزی هست فوت شده