[۱/۳۱، ۲۰:۲۶] خادم: ۲۵ سالمه ۱۰ ساله ازدواج کردم و یه دختر ۴ساله دارم
مشکلم اینه که شوهرم خیلی ادم
نمیدونم اسمش چی بزارم بگم بی فکر بی خیال بی مسوولیت یا قانع
حس میکنم تلاشی برای زندگیمون. نمیکنه
و خیلی بد حساب هست ک این موضوع خیلی من اذیت میکنه اگر از کسی پول بخاد دوبار میگه نداد دیه اسمش نمیاره اگرم کسی پول بخاد باید صدهزاردفه زنگش بزنه ک گوشی بر نمیداره یا بیان در خونه ک من اعصابم خرد بشه مجبورش کنمبدهیش بده
در صورتی کن من خیییلی حسابم دقیقه اگر هزارتومن از یکی بگیرم اول حساب میکنم تا چ تاریخی میتونم بهش بدم بعدازش قرض میگیرم و زودتر از تاریخی ک قول دادم بهش پس میدم
بخاطر همین خیلی این موضوع منو اذیت میکنه
و گزینه دوم کلا خونه هس اصلا دل به کار نمیده سر کار نمیره وقتیم میگم برو میگه کو کار ک من برم
خوراک تقریبا تهیه میکنه ولی از بقیه جوانب زندگیمث پوشاک مسافرت وساسل منزل معاشرت در حد ده درصد اجباری
نمیدونم چیکار کنم بره سر کار
[۱/۳۱، ۲۰:۳۲] خادم: * چیز دیگم ک من خانواده تقریبا ب روز و مرفهی دارم و برادرام خیلی فکر زندگیشون هستن ولی شوهر من ۱۰ ساله * لیوانی نخریده
هرچی خودم گاهی پس انداز کنم بخرم که اینم همیشه ناراحت میشه ک چی الکی خریدی گرون خریدی گولت زدن حتی اگر یه بسکوییت باشه
[۱/۳۱، ۲۰:۳۴] خادم: شوهرم ۳۵ سالشه خودم ۲۵ سالم.
شوهرم پنجم ابتدایی سواد داره خودم فوق ارشد حقوقم
شغلش ماشین نیسان داره خودم خانه دارم
[۱/۳۱، ۲۰:۳۵] خادم: از خونواده خودمم بگزرم برادرای خودشم خیلی فکر زن و زندگی هستن ولی شوهر من در حد باباش زندگی میکنه
یعنی همین ک هست نیاز ب هیچ چیز جدید نیست
[۱/۳۱، ۲۰:۴۴] خادم: راسش ادم پر توقعی نیسم ب همینم ک شوهرم بره سرکار * زندگی مرتب داشته باشم راضیم ولی تکون نمیخوره از خونه
البته ناگفته نماند قبلا کلا سرکاربود نمیدیمش درست ولی چون شغلش نیسان داشت و کارگر زنونه میبرد داعم بهم خیانت میکرد و همیشه بحث داشتم باهاش تا دوسال پیش که با یه خانم تو خونه بودن و من از بیرون رفتم خونه و متاسفانه صحنه ک نباید میدیدم با چشمام دیدم بعد اون موضوع دیگه چیزی ندیدم بخاد با کسی باشه ولی دربست نشسه تو خونه میگه کار نیس تنها حرفش همین یه کلمه بی منطق هس
[۱/۳۱، ۲۰:۴۶] خادم: اون موقا از بس خیانت میکرد تو دلم میگفتم گرسنگی بکشم ولی شوهرم مال خودم باشه ولی الان ازبس نشسته تو خونه میگم بره سر کار * لقمه نون درستی حداقل گیر بچم بیا هرکاریم دلش میخا بکنه
[۱/۳۱، ۲۰:۵۱] خادم: ازبس ناراحت شدم میگم یا برو سر کار یا بیا توافقی جدا شیم میگه خونو می فروشم نصفش میدمت بچمم برای خودم برو بسلامت
حالا دیگه صبح میگه حتما یکی پیدا کردی ک تصمیم طلاق گرفتی
[۱/۳۱، ۲۰:۵۲] خادم: ولی خداییش خیلی دوسش دارم
[۱/۳۱، ۲۰:۵۳] خادم: شاید بخاطر کسی ندارم هست ایقد وابستش هستم
[۱/۳۱، ۲۰:۵۴] خادم: ۱۰سال پیش ک ۱۵ سالم بود تو یه روز و یه شب عقد و عروسی باهم کردیم اصلا نفهمیدم چ شد. تنها دلیل ازدواجمم اخلاق بد بابام با خونواده بود فقط میخاسم فرار کنم
ولی الان بعد ۱۰ سال میفهمم از چاله در اومدم تو چاه
[۱/۳۱، ۲۱:۰۰] خادم: در کل بهتون بگم شما یه ادمی درنظر بگیر ک باب کار خونس ظرف بشوره جارو کنه بچه نگه داره. ولی سرکار نمیره
باورتون میشه ۶ملیون قرض کرده رفته اطاق ماشینش کرده جک کمپرسی که اگر اگر روزی بار خاست ببره خوذش خالی نکنه خستش میشه یا نخا پول کارگر بده
[۱/۳۱، ۲۱:۰۳] خادم: بعد طلبکار اومده دم در ک ازش پول قرض کرده میگه بار نیس اگر رفتم میام میدمت
بعد میگم خو ۶تومن بدهکاری برد سرکار نخان بیا دم در میگه نمیصرفه ای بارای الکی باید * کار درست و حسابی باشه
میگم برو تو شرکت برجی ۳ ۴تومن میدنت بسه میگه من ۳۰روز خودم و ماشینم نمیزارم وسط برای ۳تومن
ارزش نداره ولی همچنان بیکار میگرده
بر قمون ده دفه میخاسه قط کنن قبضش نداده من نزاشتم گفتم فردا میریرم حساب ک مجبور شدم از خاهرم بگیرم بدم