سلام.مهیار ۲۹سالمه متاهل.پدرم با سکته مغزی توسن ۵۲ فوت شده مادرم بعد پنج سال توسن ۴۸ سالگی براثر سکته قلبی فوت شدن.بعد فوت هر کدومشون مشکلاتی برم پیش اومد از روانو سختیو... .بالاخره الان که دارم متنو مینویسم فراموشی گرفتم .همسرم اذیتم میکنه اصلا هیچوقت برا من ارزش قاعل نیست .مثلا از غذایی که درست میکنه برام وقت نمیزاره که بهم بچسبه از برنج نپخته تا خورشتش.سرکارم خونوادش زنگ میزنن فلان بسار ،من باید مشکلو حل کنم.اخه مگه هرروزم میشه من اونارو ببینم؟؟خسته شدم از خونوادش .ولم نمیکنن .دوس دارم ازهمشون فاصله بگیرم.یه خواهرو برادر دارم که اونام پشت سرم حرف زیاد میزنن.دوس دارم ازهمه فاصله بگیرم نمیشه نمیتونم نمیدونم فرار کنم یا خودکشی کنم !؟ یعنی باهام یه کاری شده حتی به زنم خیانت میکنم عکسو فیلمای مستحجن میبینم برای اینکه یکم سرگرم کنم خودمو.زنم هیچوقت تشخیص نمیده چرا اینجوری شدم و میدونه فیلم میبینم .چیکار کنم چطور خلاص شم ازهمه این مشکلات؟؟