سلام و وقت بخیر من نزدیک ۷ساله با همسرم ازدواج کردم بیشششترین و حادترین مشکل ما برمیگرده به خانواده همسرم.۴تا خواهر و برادر داره که هر کدوم مشکلات خاص و جدی خودشون رو دارن و هیچکدوم تو زندگی مشترک موفق نبودن یا جدا شدن یا در شرف جدایی هستن حالا این وسط با اینکه همسر من از همه خواهر و برادرهاش کوچیکتره باید بشه حلال مشکلات کثیر خانواده اونم تنها وقتی براش ارزش قائلن که کارشون بیفته.یعنی وقتی همسر من تو یه سری مسائل مشاوره بده راهنمایی کنه اصصصلا گوش نمیدن میگن هرچی برادر بزرگترمون بگه ولی وقتی خودشون به مشکل بخورن مخصوصا تو زندگی مشترک تازه یاد همسر من میفتن و کمک میخوان. اگر خودشون تو دردسر و ناراحتی بیفتن زنگ میزنن همسر من ولی تو حالت عادی فقط حرف حرف برادر بزرگشون هست و اونو قبول میکنن با ابنکه همیشه هم با گوش دادن به حرف برادرشون ضربه بزرگی خوردن.چه مادی چه معنوی. منم خیلی خیلی خسته شدم.مخصوصا این اواخر که خواهرشون قصد جدایی داره پای همسر من رو میکشه وسط که تو به عنوان حامی کنارم باش که بتونم با شوهرم مشکلم رو حل کنم فکر نکنه من تنهام.منم از این ناراحتم میگم چرا وقتی تو به موقع راهنمایی میکنی سر یه سری مسائل اصلا توجه ندارن ولی الان که تو دردسر افتادن تو مشکل و گرفتاری تو رو میبرن به عنوان مشاور و شاهد و ..... خلاصه یه مدته خیلی خیلی بحث و جدل داریم سر این موضوعات. اینم بگم مطرح کردن مشکلات یا اصلا ایجاد مشکل شده واسشون عادت حداقل هفته ای یکبار یا دوبار خبر بد از خانوادش هست.از طرفی هم مقصر همسر خودمه چون میگه خاندان و عقبه من خیلی خیر بودن و خوب و آبرومند بودن منم میخوام عین اونا باشم البته نه فقط خودش دوست داره مثل اونا باشه دوست داره خانوادش رو هم به زور و دعوا هم که شده مثل گذشتگان کنه منم میگم وقتی خودشون نمیخوان به چه بهایی میخوای اونارو هم مثل خودت کنی یه مشکل اساسی هم که باهاش دارم همینه.یعنی با زور و اعصاب خوردی و جنگ هم که شده میخواد خانوادش رو آبرومند جلوه بده. حالا به هر شکلی شده.یعنی چون خاندانش خیلی مردمی و خیر بودن اینم میخواد مثل اونا باشه حالا از زندگی مشترک مایه بذاره از جون و مال خودش مایه بذاره فرقی نداره منم واقعا نمیتونم تحمل کنم.
ببخشید طولانی شد خیلی خستم واقعا
