من از وقتی یادمه با داد و بیداد پدر و مادرم از خواب بیدار میشدم
وقتی کوچیک بودم بهم تجاوز شد چندبار توسط چندنفر پدر و مادرم طلاق گرفتن خونمونو سیل برد ده سال با پدربزرگ و مادربزرگم زندگی کردم که اخلاق بدی داشتن... اما آدمای خیلی خوبی بودن فقر کشیدم و همش با لباس پاره تو خیابون بودم یا لباس های لک دار پدرمم که انقدر مالشو بالا کشیدن ورشکست شد
و ناخواهری هایی داشتم که کوچیک بودم اذیتم میکردن اونا بالای 20 سال سن داشتن اما من خیلی کوچیک بودم
با تمام اینها و خیلی چیزهای دیگه که نگفتم به خودم گفتم اینها چیزایین که خودم میتونم حلشون کنم مشکلات مالی رو میگم....
اما الان که بزرگ شدم چندتا مشکل دارم....
عاشق شدم بخاطر عشقم کار کردم پول دربیارم باشگاه رفتم بدنم رو فرم بیاد اما بخاطر شرایطم نتونستم زیاد توجه اون دختر رو جلب کنم... و اون با چندین نفر تا الان رابطه داشته چندماه افسرده شدم و گریه کردم هیچکس نبود دلداریم بده
خودمم احساس میکنم زیبا نیستم من دوست داشتم جذابترین مرد دنیا باشم قدم بلند باشه ژنتیک بدنی عالی داشته باشم آلت تناسلیم خیلی بزرگ باشه البته همین الانشم کوچیک نیست اما بزرگ هم نیست
اینها مشکلاتین که حل نمیشن درحالی که مشکل مالی حل شدنی بود قرص خواب گرفتم که خودکشی کنم اما متوجه شدم که امکان زنده موندم با این روش زیاده پس تصمیم گرفتم خودمو حلق آویز کنم یا از ارتفاع پرت کنم
اما قبلش میخوام بدونم چرا باید اینطوری میشد؟! هیچکس دوست نداره خودکشی کنه اما وقتی هیچ چیز که میخوای رو نداری حتی وقتی براش تلاش میکنی نمیتونی به دستش بیاری چرا باید زنده بمونی؟ درضمن من آدم خیلی مهربونیم و اگر پولدار میشدم به خیلی ها کمک میکردم با همین بی پولیم هم به خیلی ها کمک کردم اما برای من زمین گرد نبود و هیچ کمکی به من نرسید وقتی هم که بمیرم احتمالا پدرم پدربزرگ و مادربزرگم که خیلی دوستم دارن دق کنن و بمیرن من برای اونا بیشتر از خودم که قراره بمیرم ناراحتم