سلام محمد هستم 13 سالمه
واقعیت دچار یه اتفاقی افتادم که خیلی نیاز دارم بازگو اش کنم واقعیت هم چند بار اومدم داخل سایت تون ولی ننوشتم چیزی ولی الان واقعا نیاز دارم بنویسمش
راستیت اش قضیه از اینجا شروع میشه که با عمه ام اینا رفته بودیم بوستان و اونجا گفتیم یه سر بریم سورتمه ، بلیط گرفتیم و وارد صف شدیم صف اش هم طولانی بود اونجا یه دختری رو دیدسلام محمد هستم 13 سالمه
واقعیت دچار یه اتفاقی افتادم که خیلی نیاز دارم بازگو اش کنم واقعیت هم چند بار اومدم داخل سایت تون ولی ننوشتم چیزی ولی الان واقعا نیاز دارم بنویسمش
راستیت اش قضیه از اینجا شروع میشه که با عمه ام اینا رفته بودیم بوستان و اونجا گفتیم یه سر بریم سورتمه ، بلیط گرفتیم و وارد صف شدیم صف اش هم طولانی بود اونجا یه دختری رو دیدم ( دختره سنش زیاد نبود مثلا 10 ، 11 سال ) ولی عکس العملی نشون ندادم و خیلی عادی بود تا اینکه سوار شدیم و داشتیم از این ریلی که بالا میبردتمون بالا میرفتیم دو تا ریل بود که همون دختره رو دیدم داره از ریل بغلی میاد بالا تا اینجا بود که این دختره یه چیزی بهم گفت که متوجه نشدم ( ولی فهمیدم مثلا چیز بدی نیست نمیدونم دقیق چی گفت یه چیز مثل خیلی باحاله یا یه چیز دیگه اینجوری بود ) تا رسیدیم به بالای ریل و هر سورتمه یک طرف رفت وقتی پیاده شدیم دوباره دیدمش ولی قلبم خیلی تند میزد ماسک هم زده بودم و نفسم کم می اومد دختره با باباش رفتش نمیدونم کجا رفتش الان دو روز میگذره ولی اصلا از ذهنم بیرون نمیره ( از طرفی نه شماره ای دارم نه اسمش رو میدونم نه میتونم فراموش اش کنم دیگه هم نمیبینمش ) ( یه حسی دارم نمیدونم بده یا خوبه ولی دوست ندارم از ذهنم پاک بشه ) واقعا نمیدونم الان چی کار کنم خیلی نیاز به کمک دارم خیلی ممنون میشم کمکم کنید شاید واقعی به نظر نرسه ولی واقعیه